-
مهر ِ ماه
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 00:53
چه حالی! دارد وقتی تبسم روزگار سهم تو باشد... چه حالی! دارد غروب را زیر زمزمه های مهتاب بگذرانی... نگفته هایی برای گفتن .... و خواب سبزت، سبزتر تعبیر شود... زیباتر ببینی ، دیدنی ها را... .. " خدا را چه دیده ای"را دیدی؟ مهربانی را چطور؟ دیدی چشمهایت حقیقت دارد؟ حالا شباهنگام "امروز امروز" است...و من...
-
۲۴ فروردین
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 22:20
" الهی آغاز می کنم با نام تو ای بخشنده ترین و مهربانترین " معبودا هنوز تو با منی!! هنوز جسم تکیده ام! را بر نام بلند تو تکیه می دهم ... هنوز نگاهم رو به آسمان است... هنوز آرامم با تو، ای زیبای محض. ............... هنوز حدیث بودن می سرایم.. هنوز بلند می خوانم.. هنوز رویاهایم را به کرسی می نشانم... گرم می...
-
عید
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 00:08
بهار آمد.....با یا مقلب القلوب.... با هزاران شوق.... با صدای دهل نوروز....با هفت سین.... با شکوفه باران طبیعت... با مهربانی.... با پول زبان بسته ی بابا ....! و شوق بی پایان خرید مامان....! D : با همهمه ی دستفروش ها....ترافیک پیاده روها با آجیل و شیرینی و شکلات و صف میوه های با نرخ مصوب! با لباس نو... عید دلنشین در...
-
اسفند هم مال ماست
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 01:21
اسفند سفید.. از راه رسید و یکسره می تازد. می تازد و پرونده 88 را یکجا جمع می کند... صدای برف، زیر پاهایم حس نشد اما روی سرم چرا... آخر، اسفند اسفند است... باید کمی هم هوای بهار را داشته باشد کمی مهربان تر باشد..کمی سبز تر. انگار همین دیروز بود... خواستم "حول حالنا الا احسن الحال".. و تو بی حساب عطایم کردی....
-
سپندار مذگان
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 00:00
سکوت شب چقدر شنیدنی ست... شباهنگام، در این لحظه های باشکوه، در این سکوت دلنشین، در این هلهله و پایکوبی!... هنوز چشم براه توام... بی قرار.... بی دلواپسی!. آب بزن صورتم را... تا چشمهایم، حقیقت این لحظه ها را باور کنند... باور کنند مهربانی بی حد و حصر خدا را.... آتش جانم شعله کشیده... خنکی بپاش از سرانگشتانت.... .. انگار...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 00:00
چیزی به بامداد یک بهمن ماه نمانده است.. بخند... بلند بخند.. امشب، بی ریاتر از هر شب آغاز شده. شبی یکرنگ، با هزار رنگ که از طرا و ت تو رنگ یافته..؛ به رنگ آرامش... به رنگ باران و بهار. ماه زیبا ، با همان دلبری های سراپا ماه ، می تراود بر امشب پر از زیبایی و من اینگونه عمیق به مهتابی دلبسته ام. چه کرده ای با من که...
-
مشق کنیم ....
جمعه 4 دیماه سال 1388 19:14
راستی آیا کودکان کربلا ، تکلیفشان تنها دائما تکرار مشقِ آب! آب! مشق بابا آب بود؟ قیصر امین پور ----------------------------- امیدوارم کتاب زیر رو دانلود کنید و تو این روزها بخونید. التماس دعا. " پیام آور عاشورا " دکتر سید عطاءالله مهاجرانی برای دانلود روی لینک بالا راست کلیک کرده گزینه ی save Target As را...
-
یلدا به قشنگی ...
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 00:46
"آخرین روز پاییزی 8۸ در حالی سپری میشود که پنجره ها"... روشن تر از همیشه می تابند برثانیه های جوانی و من چو آفتابگردانی به دست بوسی آفتاب می روم. مهربانی پنجره ها، " مثل سال گذشته و مثل سال های گذشته تر" نیست. امشب، روبروی پنجره، دستهایم را به وسعت .. عشق می گشایم و آسمان روشن خوشبختی را در آغوش می...
-
۱
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 15:01
ساعت 3:00 ؛سومین روز از سومین ماهِ سومین فصل... هوای سرد آذر... هوای ابری... و ردپای بارن بر گونه هایم .. "اشک همیشه نشانه ی غم نیست؛ نشانه به وقوع پیوستن حادثه ای عظیم می تواند باشد" یادت هست! جشنی باشکوه در تنهاییم... کامل نیست امّا.. زیباست! آرام و قرار نداشتم..صدای بلندم!! :D از آن هنگام تا همین حالا ......
-
۰۰۰
جمعه 29 آبانماه سال 1388 01:30
... مجنون چو حدیث عشق بشنید اول بگریست پس بخندید از جای چو مار حلقه برجست در حلقه زلف کعبه زد دست می گفت گرفته حلقه در بر کامروز منم چو حلقه بر در در حلقه عشق جان فروشم بی حلقه او مباد گوشم گویند ز عشق کن جدایی کاینست طریق آشنایی من قوت ز عشق می پذیرم گر میرد عشق من بمیرم پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم آن دل...
-
" در سکوتی که سکوت نیست" ...
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 23:03
ساعت های متلاشی.. روزهای متلاشی... خنده های متلاشی چه حرفها که بر لبانم باقی بود انگار باورم بود که جوانی همه افسانه است هاج و واج مانده بودم در ناکجا آباد آفرینش .. " آیا من این تنم – این تن در حال رفتنم؟" ..... "با همه ی بی سر و سامانیم باز بدنبال پریشانیم" آمدی... و هزاران شوق آوردی... شعله...
-
یک انشای ساده
شنبه 18 مهرماه سال 1388 01:49
خسته نیستی که بشنوی؟ گاهی پیش آمده آنقدر خسته باشم که گوش دادن به ظریف ترین موسیقی را هم تاب نیاورم. اما دوست دارم گوش کنی واگویه هایم را حتی در وقت خستگی. شاید این واژه ها را برای لحظه های دشوار خستگی، کنار هم می چینم!. می خواهم کمی رویا ببافم، با خود می اندیشم چه خوب است رویا تا بینهایت جاریست، عین خدا.... بقای مطلق...
-
LOVE IS ...
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 22:16
آرام جانم، خجلم که کلامم به قدرِ عاشقانه ای که در خورت باشد زیبا نیست. چه کنم که عشق، زندگی ام را از صدها جهت، وسعت بخشید؛ اما بهتر نوشتن را هنوز به من نیاموخته است. سکوتِ عاشقانه هم باب میلم نیست. حالا تو کوتاه تر از همه درنگهای ناروای جهان، گوش بسپاربه حرفهای کسی که انگار هیچ کلمه ای بلد نیست و می خواهد با تو از عشق...
-
صمیمی باشیم
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 18:41
اولین شب قدر گذشت. شب نوزدهم جمله ای به شدت به همم ریخت.. جمله ای که همش داره تو ذهنم بالا و پایین می پره.. خودشو به در دیوار دلم می کوبه تا شاید بشه یه جور باهام کنار بیاد.. اما نه اون می تونه، نه من. جمله ای که در عین سادگی، تکرار و دردآوریش واسم این بار خیلی تازه بود.. معانی زیادی داشت.. می ترسم: "نکنه گناه...
-
قاصدک
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 02:11
بگذار برایت بگویم از قلبی پر احساس که در سینه ای می تپد.. از ترنم قلبم که با نام و نوایی، هم آهنگ شده. می خواهم بگویم که لحظه ای نمی توانم به سخاوت دستهایی نیاندیشم.. چگونه می توانم به دوست داشتن نیندیشم؟! . بگذار برایت بگویم از عشقی بی ادا، بی پروا... از یک قطعه خیالِ خالصِ .. از عِطر زنده ی گلها . واگویه های من از...
-
شهریور مهربان.. با رمضان.. با ...
جمعه 30 مردادماه سال 1388 12:18
مرداد 88 هم کوله بارش را جمع کرده. بقچه اش را گره ی محکمی می زند که به هزار تکه ی تاریخ عریان برسد. خوب تا نکرد... ناشکر نیستم ولی سخت گرفت... گر گرفت و شعله کشید و گرمایش دلم را زد.... چهره ی آرام و آسمانی آفتاب فقط سه بار برایم طلوع کرد! 3 بار در 30 روز. این یعنی سختی. یعنی .... شهریور را چشم براهم. مدت هاست در خم...
-
خیلی دور، خیلی نزدیک
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 21:02
آسمان بالای سرم، پهن پهن، صاف صاف.. تلالو ستارگان، ماه اواسط شعبان، گرده گرد... بعد از هر غروب دلم خوش است زیر آسمانی هستم که تو هستی.. چشم می دوزم، خلواره! می گویم با خودم، باتو، گاه گاه. ازچشم انتظاری ها.از دیوانگی ها. چقدر بی فروغ شده تنهایی هایم. تمام وجودم را، سراپا آمیخته ام با انتظار. بیدی نبودم که به این باد...
-
آغازی از جنسی نو با لطف (اش و ات)
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 21:11
روزهایی را گذراندم که عجیب سخت بود. کشنده ... خفه کننده ... عین کابوس ... عین بختک هی بغض کردم... هی فرو خوردم... چشمانم تار شد.. در عمق آینه گم شدم، در عمق چشمان سرخم. جز مرثیه چیزی نمی شنیدم از آینه. پیشانیم طاقت سرپا ماندن نداشت، هی به دستم تکیه می داد سخت پریشان بوم.. نباید به این روزها عادت می کردم.. عادت نکردم....
-
Stop
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 00:41
سلام وبلاگ واسه یه مدتی تعطیله. باید فکر کنم. حســــــــــابی. اوضاع بد نیست. ولی باید راهی که تا حالا اومدم رو یه بار مرور کنم همین. ممنون از دوستانی که مشتری دائم این خلوتکده بودن.نمی دونم این وبلاگ خواننده های سایلنت هم داره یانه. اما اگه کسانی هستن که دوست سایلنت منن ، با افتخار می گم قدمشون روی چشمم و نگاه همه...
-
رویای شیرین
شنبه 20 تیرماه سال 1388 16:37
چه شیرین است! آشفته ی خیالت می شوم پریشان می شوم،دلتنگ هم حرف به حرف واژه های کتابم را راه می روی در عمق آینه ها می دوی و روی پنجره، کنار شمعدانی می مانی... تردید تو تا کجای بهانه ها خط می زند؟ حالا نوبت توست! اما.. بگذار برسم، آنگاه بچین بهار است هنوز و من برایت تابستان خواهم ماند
-
.........
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 21:52
هنگام غروب که خورشید آسمانش را به آتش می کشد، آنگاه که ماه شکوه ماهتابش را در شب چشمانم ورانداز می کند، وقتی که در آینه مژه ای زیر چشم چپم.. نه، راستم، تاب میخورد، . . چیزی در دلم فرو می ریزد.. انگار، جایی دیگر، زیر آسمانی به همین رنگ، حادثه ای همزمان شده است. قلبی به همین شکل تپیده؛ دل کسی فرو ریخته است.. دو چشم در...
-
جاده ..
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 15:10
جاده انگار کشیده شده تا ... . من اما در سایه ی سپید تو آرمیده ام. جاده تا انتها در وراء زندگی ابرها ، در بستر سیاه و زبرش، عمیقاً خفته. انتهای راه، گاهی مه آلود و گاهی خورشید وار می شود. این راه منتهی می شود به آسمان آبی .؟ نکند دیر شود .. شب شود و سیاهی همه جا را فرا بگیرد! ... می دانم که در خلال این روزهای جاده ای ،...
-
گل یاس ؛ گل سوسن
شنبه 23 خردادماه سال 1388 22:21
امروز بازهم مستم.. باز گویی در جهان دیگری هستم... همه ی هستی رایحه ی آغوشت را گرفته. مادرم آغوشت کانون عشق است. آنجا که پناه می گیرم.. آرام می گیرم. هیچ عاشقی نمی تواند توصیفت کند. امروز بهانه ی قشنگیست برای بوسیدنت. بهانه نمی خواهم.. سیری نمی گیرم ... می بوسمت. امروز بهانه ی لطیفیست که دوباره به درگاهش هق هق قهقهه...
-
بی تو، هیچ... نیستم
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 20:36
وقتی نگاه خیس شب، صدای غم گرفته مهتاب، عطر سنگین یاد تو، قدم بر چشم خمار پنجره می گذارد، وقتی پلک های به جاده نشسته ام بسته و آرام باز می شود، و حریر اشک را بر تب اندوه پنجره می نشانم، می بینم که وای... با تو نیستم. وقتی گوی تنبل رمق به گناه من بی تو بر پای من و عقربه ها زنجیر بسته، وقتی نگاهم در چشمان سرخ آینه جا می...
-
فاطمه (س)
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 22:13
امشب مثل همه شب های با تو، مثل سفره نور ماه، مثل صدای جیرجیرک ها، سبکم، سبک. امشب بعد از مدت ها باز برای تو گریستم. امشب یاد مدینه چقدر با من است. مدینه پیامبر، مدینه فاطمه. چقدر لبخندت واضح و معصوم و غصه دار است بانوی من. نمیدانم امشب را به درد باید گریست یا به شوق؟ تو با منی و شب از آن ماست. من و مهر تو. هلال نازک...
-
مشتِ دین ...
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 22:41
تا وقتی کوچکی همه چیز بزرگ است. تمام "تر" ها برای "بزرگ" بی معنی است. "مور، چه می داند که بر دیواره اهرام می گذرد، یا بر خشتی خام". وقتی کوچکی، بزرگی نه در نگاه توست، و نه در چیزی که بدان می نگری. سرخی گل سرخ و زردی محبوبه شب، در فهم نگاهت نخواهد گنجید.. زور نزن کسی را بزرگ بخوانی و کسی...
-
... تبارک الله احسن الخالقین
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 21:03
دیروز روز خوبی بود. بحث بعد از ظهر با میهمان این روزهایم، سجاد؛ دوست بسیار عزیزم که به واسطه ی کنکور شناختمش دلیل این پست است. دوستی که سه چهار سالی با تجربه تر است از من در زمینه ی زندگی! بحث بعد از ظهر از محدودیت شروع شد و به عشق انجامید. نکته ی ویژه ای که در باب سخن راندن از عشق وجود دارد، این است که معمولا آنچه از...
-
هدیه ی ۸۸
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 00:43
... صدای فرهاد دلنشین بود. مثل صدای باران !!!. بعضی ترانه ها "آفریده" می شوند... بگذریم... دلم لک زده برای روزهای بی نگرانی. روزهای آرام.شاید بزرگترین هدیه ام در این سال کمی آرامش است. لحظاتی که در87 گم کردمشان. تمام فکرهایم به دو سوال می خورد و فرو می ریخت.. می شود؟ نمی شود؟ ... و سرگیجه ام نگذاشت بفهمم از...
-
...
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 22:03
این بار از اقیانوسی بی کران، خسته تر از همیشه با تو سخن می گویم .. اینجا بی ساحل ترین جای دنیاست و من اسیر قایقی هستم که تنها امید نجات است ! خدایا می شنوی ؟ تو را می خوانم ! سینه ام لبریز از حرف هایی ست که تنها محرمش تویی ... گذشته را نگاه کن ، آن منم که در ساحل سیاه آرمیده ام ، غافل از هرچیز اما آسوده . آسوده و...
-
چه کسی گفته که مرد(؟!) گریه نمی کند؟
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 19:33
هوای پارک سرشار از دلهره است. گل ها ترس از دستی ناجوانمرد، پرپر شدن و پژمردن را ریشه می کنند؛ پرنده ها هراس فصلی سردتر، جفتی عقیم و تخمی پوک را در سینه می تپند؛ نیمکت رو به رو انگار خود را می فشارد تا عصا به دستی دیگر را آشیان نشود؛ کاج به سبزی اش شک می کند که مگر از رنگی دیگر لباسی نو کرده است؟! چه فرقی می کنند رنگ...