¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

سپندار مذگان

 

  

 

سکوت شب چقدر شنیدنی ست...  

شباهنگام، در این لحظه های باشکوه، در این سکوت دلنشین، در این هلهله و 

پایکوبی!... هنوز چشم براه توام... بی قرار.... بی دلواپسی!. 

آب بزن صورتم را... تا چشمهایم، حقیقت این لحظه ها را باور کنند... باور کنند 

مهربانی بی حد و حصر خدا را.... آتش جانم شعله کشیده... خنکی بپاش از 

سرانگشتانت.... 

.. 

انگار واژه ها قد می کشند وقتی تو را می گویند... این بار واژه های صف نبسته!، به 

خط اند با بهانه ای تازه... بهانه ای سرمست تر از همیشه. سرمست تر از بوی باران.. 

سرمست تر از پگاه هرروز و طلوع آفتابش.... بهانه ای که عطر تو دارد... بهانه ای 

که سر مستی را برایم سوغاتی آورده... از دل کهن گی... از دل تاریخ... نفس زنان!.. 

در دل شب، در همین جا، در گوشه ای از زمین گسترده ی خدا، جشنی بزرگ بر قرار 

است. هلهله و پایکوبی براه است... همه ی عشاق هستند!... 

.. 

بهانه ها را با عطر تو دوست دارم و تو را بی واسطه ی هرچه بهانه...  

امروز غلیظ تر! از هر روز مبارک

نظرات 2 + ارسال نظر
. شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:07


اما اکنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس
بی هراس
بی محابا ببینم

عشق
شما را همچون بافه های گندم برای خود دسته می کند
می کوبد تان تا برهنه تان کند
سپس غربالتان می کند تا از کاه جداتان کند
آسیابتان می کند تا سپید شوید
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا برای ضیافت مقدس خدا ، نانی مقدس شوید


عشق
رازی است مقدس

جبران خلیل جبران

نیپون کوکو سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 16:48

عقل آورد مرا تا به در خانه ی عشق
گفت:این خانه بود خانه ی بی خانه ی عشق
باش اینجا به غلامی در کاشانه ی عشق
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
..."هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم"



مرشد چلویی


سلام
آقا نیستین؟پست که نمی زنین...نظرم که تایید نمی کنین!!
وبلاگام که سر نمی زنین!
باور کنین موجودی زیاد سخت نیست...ارزیابی رو هم می رسونید!!
ای بابا افسرده شدیم شما هم چیزی ننویسین؛مردمک هم که چیزی نمی زنه پس ما کجا بریم یه کم "تازگی" بفهمیم؟؟؟

هستم خدمتتون...
پست که زدم.. نظرارم تایید کردم.."شین"!!! که دیر کردم..
.
:)))))))))))))) (یعنی کلی خنده بخاطر موجودی و ارزیابی شب امتحانش به زور لنگه کفش!!!! کتاب به دستم می گیرم حالا کلی وقت دارم واسه درس خوندن !!!)
اتفاقا منم افسرده شدم!!!!!!!!
یه آدرس می دم که کلی هوای تازه توش هست... یادداشت کنید..
تقسیم رو مستقیم می رین جلو... مقسوم و مقسوم علیه رو که رد کردین نرسیده به باقیمانده یه جای با صفا هست به نام "خارج قسمت"... کلی دار و درخت با کلی هوای تازه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد