¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

تولدت مبارک

   

 

 

چیزی به بامداد یک بهمن ماه نمانده است.. بخند... بلند بخند.. 

امشب، بی ریاتر از هر شب آغاز شده. شبی یکرنگ، با هزار رنگ که از طراوت 

تو رنگ یافته..؛ به رنگ آرامش... به رنگ باران و بهار. 

ماه زیبا، با همان دلبری های سراپا ماه، می تراود بر امشب پر از زیبایی و من اینگونه 

عمیق به مهتابی دلبسته ام. 

چه کرده ای با من که اینگونه آرام و بی قرار، خوشحالیم را نمی توانم پنهان کنم در 

مقابل نگاه پرسشگرانه ی آدم هایی که دلدادگی های مرا می بینند و بروی خود نمی 

آورند. 

چه کرده ای با من که اینگونه نفسی را بی عطر تو نمی کشم.. نگاهی را بی تصویرت 

نمی دوزم!.نگاهم را با تمام وجود لمس کن. مژده بده همصدایی بهار و باران را. 

  

امشب یک بهمن ماه بیست و یک سال پیش است! 

امشب! خواب می بینم... خوابی کودکانه و رنگی، بی خبر از هرجا. خواب ِ  "- - -" 

 (فرشته) ی مهربانی که از شهر قصه ها خود را به روزهای سرد و بارانی من می 

رساند. فرشته ای با دوبال سفید بلند...و من بی خبر از هر جا می خندم، کودکانه .. 

 تمام این راه دور و دراز را دلتنگ رایحه ی فرشته ی رویایم بودم تا تعبیری خوش 

باشد بر رویای بیست و چند سال پیش.. من آواز آن روزها را، امروز کلمه می کنم. 

امشب یک بهمن ماه بیست و یک سال پیش است! و تو داری برای عاشقانه های من 

متولد می شوی! 

سیاهی ها کنار....کودکی می خواهد متولد شود... عاشقانه ای می خواهد جوانه بزند..

 

" تولدت مبارک عزیز مهربان"