¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

اسفند هم مال ماست

اسفند سفید..

از راه رسید و یکسره می تازد.

می تازد و پرونده 88 را یکجا جمع می کند...

صدای برف، زیر پاهایم حس نشد اما روی سرم چرا...

آخر، اسفند اسفند است...

باید کمی هم هوای بهار را داشته باشد

کمی مهربان تر باشد..کمی سبز تر.

انگار همین دیروز بود...

خواستم  "حول حالنا الا احسن الحال"..

و تو بی حساب عطایم کردی.

پروردگارم.... مهر را نشانم دادی.. پیش رویم.

مهربانی را معنایم کردی...

و ... "مهربانم" را بر من بخشیدی!

من هنوز نمی دانم چقدر بزرگی و مهربان..

کوچکم تا بدانم.. 

وقتی می بینم و حس می کنم با تمام وجود... که تو با تمام وسعتت درون قلب کوچک من 

هستی... گیج و مبهوت، می پرسم... از چه رو از آنم شده است این نعمت .. این پاداش.. 

..و هنوز پاسخی نیافتم الا این که مهربانی تو بی حد و اندازه است.    

.. 

.

پرورگارم.. من محتاج مهربانیت هستم....

پرورگارم.. من محتاج "مهربانم" هستم...

مرا لحظه ای از "مهربانی هایت" جدا مکن   

سپندار مذگان

 

  

 

سکوت شب چقدر شنیدنی ست...  

شباهنگام، در این لحظه های باشکوه، در این سکوت دلنشین، در این هلهله و 

پایکوبی!... هنوز چشم براه توام... بی قرار.... بی دلواپسی!. 

آب بزن صورتم را... تا چشمهایم، حقیقت این لحظه ها را باور کنند... باور کنند 

مهربانی بی حد و حصر خدا را.... آتش جانم شعله کشیده... خنکی بپاش از 

سرانگشتانت.... 

.. 

انگار واژه ها قد می کشند وقتی تو را می گویند... این بار واژه های صف نبسته!، به 

خط اند با بهانه ای تازه... بهانه ای سرمست تر از همیشه. سرمست تر از بوی باران.. 

سرمست تر از پگاه هرروز و طلوع آفتابش.... بهانه ای که عطر تو دارد... بهانه ای 

که سر مستی را برایم سوغاتی آورده... از دل کهن گی... از دل تاریخ... نفس زنان!.. 

در دل شب، در همین جا، در گوشه ای از زمین گسترده ی خدا، جشنی بزرگ بر قرار 

است. هلهله و پایکوبی براه است... همه ی عشاق هستند!... 

.. 

بهانه ها را با عطر تو دوست دارم و تو را بی واسطه ی هرچه بهانه...  

امروز غلیظ تر! از هر روز مبارک