به نام تو می خوانم...
به نام تمام کوه های بلند و شریف...
به نام روزهای آفتابی و گرم...
به نام سرو...
به نام کاج همیشه سبز...
به نام شانه هایت...
به نام دستهایت...
به نام مقدست...
به نامت ای پدر.
داغ بر دلمان مانده.. داغی بی تردید و گنگ.
یادت هست با من عهد بستی که خوب شوی؟؟... که بمانی؟؟
چه زود عهد شکستی با وفا!!
از بندِ رختِ کسالت، رهاییت آرزوی جاری بود...
.... و هدیه ی خدا، پرواز همیشگی تو شد!.
به رسم "باید" شکر.
ای عزیزترینم..
ای ساده ترین تصویر خیال انگیز کوکیم...
ای پشت و پناه جوانیم....
"رهاییت مبارک"
و مرد کوه می شود
دریا می شود
صبور میشود و میریزد در دل!
غم دریایی اش را
...
بدان که رها شدن و پرواز کردن برای هر کسی مقدر نیست
اگرچه منطق های بی دلیل و قسمت های ناخوانا برای ادراک فرار ما جوابی ارام کننده نیست
اما تو از غمی حرف میزنی که ب تک تک انسانها سرمیزند.
روح شان شاد بهترین دعا باشد شاید.
و تو همکلاسی صبور ِرنجور
تو جایگاهی دیگر داری نزد خدا...وقتی دیدی !و دم نزدی و ناشکری نکردی
روزهای بلندت قرین شادی.
داغ سنگینی است دیدن جای خالی کسی که دستت را گرفت و راه رفتنت را ذوق کرد...
جایت خالی پدر وقتی اخم می کردی
می خندیدی
نان می خریدی
سرما می خوردی
تب می کردی
....
می خواهم پاشویه ات کنم پدر
بیدار شو!
به نام خواندن و به یاد خواندن را الزامی به حضورت نیست
حالا که خوب می فهمم چه جایی در زندگیم داری
که دچار حادثه ای از جنس هرثانیه ی زمان شدیم و ..
دیگر به نام خواندن و به یاد خواندن را الزامی به حضورت نیست
- - -
به نام تو
از اینجا و از حالا شروع می کنم
ادامه ی زیستی را که تو شروع کرده ای !
..
هنوز هم کنارمان هستی ، فقط نقش عوض کرده ای
فاعلی بودی که حالا ناظر "هستی" .. هستی .
"رهاییت مبارک"
در تاریکی شب درون کوچه سرگردان بودم و هراسناک تا دو دست تو مرا به آغوش کشید و به خانه برد..دستان مهربانش را به یاد دارم بوسه بر دستانت باد..