¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

وقتی تمام این روزها خواب نبود ....


به نام تو می خوانم...

به نام تمام کوه های بلند و شریف...

به نام روزهای آفتابی و گرم...

به نام سرو...

به نام کاج همیشه سبز...

به نام شانه هایت...

به نام دستهایت...

به نام مقدست...

به نامت ای پدر.



داغ بر دلمان مانده.. داغی بی تردید و گنگ.

یادت هست با من عهد بستی که خوب شوی؟؟... که بمانی؟؟

چه زود عهد شکستی با وفا!!


از بندِ رختِ کسالت، رهاییت آرزوی جاری بود...

.... و هدیه ی خدا، پرواز همیشگی تو شد!.

به رسم "باید" شکر.


ای عزیزترینم..

ای ساده ترین تصویر خیال انگیز کوکیم...

ای پشت و پناه جوانیم....


"رهاییت مبارک"

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:21

و مرد کوه می شود
دریا می شود
صبور میشود و میریزد در دل!
غم دریایی اش را
...
بدان که رها شدن و پرواز کردن برای هر کسی مقدر نیست
اگرچه منطق های بی دلیل و قسمت های ناخوانا برای ادراک فرار ما جوابی ارام کننده نیست
اما تو از غمی حرف میزنی که ب تک تک انسانها سرمیزند.
روح شان شاد بهترین دعا باشد شاید.
و تو همکلاسی صبور ِرنجور
تو جایگاهی دیگر داری نزد خدا...وقتی دیدی !و دم نزدی و ناشکری نکردی
روزهای بلندت قرین شادی.

رادیکال چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 http://radical84.blogfa.con

داغ سنگینی است دیدن جای خالی کسی که دستت را گرفت و راه رفتنت را ذوق کرد...

جایت خالی پدر وقتی اخم می کردی
می خندیدی
نان می خریدی
سرما می خوردی
تب می کردی
....
می خواهم پاشویه ات کنم پدر
بیدار شو!

. چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:12



به نام خواندن و به یاد خواندن را الزامی به حضورت نیست
حالا که خوب می فهمم چه جایی در زندگیم داری
که دچار حادثه ای از جنس هرثانیه ی زمان شدیم و ..

دیگر به نام خواندن و به یاد خواندن را الزامی به حضورت نیست
- - -

به نام تو
از اینجا و از حالا شروع می کنم
ادامه ی زیستی را که تو شروع کرده ای !
..
هنوز هم کنارمان هستی ، فقط نقش عوض کرده ای
فاعلی بودی که حالا ناظر "هستی" .. هستی .

"رهاییت مبارک"



کورش شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:18 http://faalon.blogfa.com

در تاریکی شب درون کوچه سرگردان بودم و هراسناک تا دو دست تو مرا به آغوش کشید و به خانه برد..دستان مهربانش را به یاد دارم بوسه بر دستانت باد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد