"....."
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویمدر پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویممن اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویمدوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویمگر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویمخنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویمحافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
"... ..."
به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجلصلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجلبود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم
که از سال ملولیم و از جواب خجلز خون که رفت شب دوش از سراچه چشم
شدیم در نظر ره روان خواب خجلرواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوه آن چشم پرعتاب خجلتویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجلحجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل