¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

نرمه ی باران

حوالی شب.. "چند قدم مانده به صبح".... زیر نرمه ی بهشتی ی اردیبهشت... قدمهای 

ذهنم را به سنگفرش خیابان های دور و دراز میسپارم تا برسم پیش تو.... تا دل ِ تنگم 

را، مرهمی داده باشم مثلا!.... درد شیرین! دلم را "اینجا" برایت می سرایم... 

می خواهم  بگویم .... که لحظه های پرشمار حضورت، حقیقتی نادر است و رویای هر 

لحظه.... که کفشهامان پشت به هم، فاصله را تق تق فریاد می زنند به جبر! ، پس از 

آنی کوتاه..... که قد "دوستت دارم" سر به سقف این روزها می ساید و جای نمی گیرد... 

که در این پوستین تنگ نمی گنجد...  

برایت از بهاری روایت می کنم که قطره قطره اش یاد توست!.... که پیوسته شیشه ی 

ذهنم را می کوبی و وا می داریم، پنجره بگشایم و نم شم از لطافت عشق... که مرا لحظه 

ای به حال خود نمی گذاری .... که اینچنین "دچار" ی! را پیش تر از خدایمان آرزومند 

بودم... مهربانی خدا تا این حد؟!!! 

تمام این ثانیه های کشدار را می شمارم تا عقربه ها روی هم چفت! شوند و خوشبختی 

به صدا در آید....