¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

چراغ سبز!

 

 

چند صباحی ست آسمان، یکریز می بارد...

پشت پنجره... شیشه ی تار...گرمای اتاق.
اما...
زیر نرمه ی بارن باید رفت... بی چتر...
..
حالا زیر بارانم... می خواهم چشمانم را ببندم و دقایقی تو را نفس بکشم..
می خواهم چشم بدوزم به دورترین قطره و چهره ی آرام و آسمانی تو را ببینم..
می خواهم شعله بکشم تا آن بالابالاها..
نوشتن و سرودن از تو، زیر باران طعم گیلاس! می دهد ..
(گیلاس هم چیزی ست مثل 99999999)
!

حالا زیر بارانم... روبرویم چراغ سبز... می آیم.

" در دل من چیزی است  

مثل یک بیشه ی نور 

مثل خواب دم صبح  

و چنان بی تابم  

که دلم میخواهد  

بدوم تا ته دشت 

بروم تا سر کوه .... 

دور ها آوایی ایست که مرا میخواند"