¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

گر گرفتم رخوت بی انتهای تابستان را...
دلم هندوانه ی خنک می خواهد که وقتی سرخ سرخ می خندد!! سرخیش قاب چشمانم را پر کند...
یک لیوان آب یخ
..
داغ کرده ام از داغی این روزها
دلم تنگ ِ پپسی تگری با "صفا"ی آن پیرمرد! شده
دوش آب سرد...
سایه ی خنک دیوار کاهگلی
....
اما نه!
..
....
این دل هیچ نمی خواهد
دل بی تاب نگاه توست و تنگ ِ صدای تو
تو را می خواهم

نظرات 1 + ارسال نظر
همای پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:25

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم
صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمه‌ی انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست




من به این فاصله عادت دارم،

به همه وسعت این دوری ها،

نه صدایت کردم،

نه شکایت کردم،

...

من تو را در همه این احوال،

مثل دیوانه مستی که پر از عشق ابدگونه شده

از ته قلب پرستیدم و لبریز ز رویا گشتم


و در این فاصله و دوری ها،

در میان همه امواج پر از عمق نبودن هایت

باز هم؛

من تو را می خواهم
من تو را می خواهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد