¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

LOVE IS ...

آرام جانم، خجلم که کلامم به قدرِ عاشقانه ای که در خورت باشد زیبا نیست. چه کنم که 

عشق، زندگی ام را از صدها جهت، وسعت بخشید؛ اما بهتر نوشتن را هنوز به من  

نیاموخته است. سکوتِ عاشقانه هم باب میلم نیست. حالا تو کوتاه تر از همه 

درنگهای ناروای جهان، گوش بسپاربه حرفهای کسی که انگار هیچ کلمه ای بلد نیست و 

می خواهد با تو از عشق بگوید... تشنه ی شنیدنم باش!! 

عشق یک مزاح گذرا نیست. فرار از خانه ی کهنه ی کودکی نیست. 

ثمره ی  هراس از تنهایی نیست. 

قاب عکسی که روزهای خسته، غبار کهنگی برویش بنشاند، نیست. 

عشق با اضطراب جوانه می زند، امّا با آرامش پرورش میابد.   

واقعیت عشق در بقای آن است.نباید به زمان فرصت داد که با عشق، با زندگی،  

همانگونه رفتار کند که با یک دیوار کاهگلی یا یک شاخه گل رز رفتار می کند. نباید  

فرو بریزد؛ پلاسیده شود. اگر عشق با حضور روزمرّگی هایی که خواه ناخواه حضور 

دارند، عشق بماند، عشق است ... اگر عادت نشود، کلیشه نشود، و باز عشق باشد، 

عشق است.. 

خوب می دانم که دیگر سخن گفتن عاشقانه، دلیل عشق نیست؛ آواز عاشقانه خواندن، 

دلیل عاشق بودن. که روزگار با وسواس خاصی اثباتم کرده! 

ولی.... ولی می خواهم در همین روزگار خاکستری زندگی کنم و نگاه عاشقانه ام را 

عاشقانه نگه دارم، و کلام ِ ساده ی عاشقانه ام را خالصانه بگویم. ایمان دارم که خلوص 

را بخوبی می فهمی. 

این روزها گفتنی زیاد دارم! 

انگار تمامی ندارد. 

چه کنم!!! 

 ..............  

پ.ن: Love is ....  

یاد دفتر خواهرم که کلی از این عکس ها توش چسبونده بود بخیر.

                                    

  

صمیمی باشیم

  

 

اولین شب قدر گذشت. 

شب نوزدهم جمله ای به شدت به همم ریخت.. 

جمله ای که همش داره تو ذهنم بالا و پایین می پره.. خودشو به در دیوار دلم   

می کوبه تا شاید بشه یه جور باهام کنار بیاد.. اما نه اون می تونه، نه من. 

جمله ای که در عین سادگی، تکرار و دردآوریش واسم این بار خیلی تازه بود.. 

معانی زیادی داشت..

می ترسم:

"نکنه گناه های ما بیشتر از ناله های این شبای ما باشه؟" 

شکی توش نیست که هست.. لااقل واسه من.. بهتره بگم اصلا واسم قابل 

مقایسه نیستن. توبه کردن چقدر سخته! 

گفتن "العفو" ، گفتن "استغفرالله ربی و اتوب الیه" ، " ربنا اغفر لنا ذنوبنا" 

همه و همه یعنی خدا جونم می خوام بنده ای باشم که حق بندگی رو درست ادا 

کنم.

فک کنم دارم می فهمم که گناه نکردن خیلی ساده تر از توبه کردنه.

ماه مهربونم داره غم می ذاره رو دلم.. گرچه به جان می خرم غمش رو.. گرچه 

هرگز نمی خوام وجودم خالی از این درد باشه.. اما.. بد دردیه! وقتی همه دست پر 

برمی گردن از این شبا، من انگار تازه فهمیدم کجای دنیا وایسادم.که می ترسم 

ترازوی گناها خیلی پایین تر از ناله ی این شبها باشه.  

می دونین.. تقارن جالبیه نسبت رحمت خدا به گناهای ما و نسبت گناهای ما به 

ناله های ما! 

دو شب مونده. قدر این دو شب رو باید دونست. بیاین همدیگرم دعا کنیم. 

 

....... 

اگه وقت داشتین ادامه ی مطلب رو هم بخونید.

ادامه مطلب ...

قاصدک

                             

 

بگذار برایت بگویم از قلبی پر احساس که در سینه ای می تپد.. 

از ترنم قلبم که با نام و نوایی، هم آهنگ شده. 

می خواهم بگویم که لحظه ای نمی توانم به سخاوت دستهایی نیاندیشم.. 

چگونه می توانم به دوست داشتن  نیندیشم؟! .

بگذار برایت بگویم از عشقی بی ادا، بی پروا... 

از یک قطعه خیالِ خالصِ .. از عِطر زنده ی گلها . 

واگویه های من از حس غریبی حکایت می کنند که انگار، لحظه به 

لحظه بیشتر می فهمم اش. 

قاصدک جان می دانی عشق دل مضطرب نمی خواهد؟....من چند     

صباحی ایست که فهمیده ام...  

آرامشی عظیم می بخشد و می خواهد .

بعد از همه ی روزهایی که ... آمدند و آرام از برابر نگاهم گذشتند؛ 

می خواهم از آرامشی  بگویم که هزار بار به نماز ایستاده بودمش و 

امروز ...  

            " وَاللّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ(بقره - 212). "

 

قاصدک جان، ببخش بر من بی قراری این واژه ها را 

حوصله کن، قیمت عشق همیشه بیش از تحمل آدمیزاد بوده است 

چه می گویم... تو که.... 

 

قاصدک
هان؟ چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی.. خوش خبر".