¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

۰۰۰

 

 

 

 

 ...

مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید 

 

از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست 

 

می گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در 

 

در حلقه عشق جان فروشم
بی حلقه او مباد گوشم 

  

گویند ز عشق کن جدایی
کاینست طریق آشنایی 

  

من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم 

  

پرورده عشق شد سرشتم 

جز عشق مباد سرنوشتم 

 

آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی 

 

"یا رب" به خدایی خداییت  

و آنگه به کمال کبریاییت 

  

کز عشق به غایتی رسانم 

کو ماند اگر چه من نمانم 

 

از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور 

 

گرچه ز شراب عشق مستم 

عاشق تر از این کنم که هستم 

 

گویند که خو ز عشق واکن
لیلی طلبی ز دل رها کن 

  

یا رب تو مرا به روی لیلی 

هر لحظه بده زیاده میلی  

 

از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای 

  

گرچه شده ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم  

 

بی باده او مباد جامم
بی سکه او مباد نامم 

 

گرچه ز غمش چو شمع سوزم 

هم بی غمی او مباد روزم 

  

عشقی که چنین به جای خود باد 

چندانکه بود یکی به صد باد

" در سکوتی که سکوت نیست" ...

 ساعت های متلاشی.. روزهای متلاشی... خنده های متلاشی 

چه حرفها که بر لبانم باقی بود 

انگار باورم بود که جوانی همه افسانه است  

هاج و واج مانده بودم در ناکجا آباد آفرینش .. 

   

  " آیا من این تنم – این تن در حال رفتنم؟"  

..... 

"با همه ی بی سر و سامانیم
باز بدنبال پریشانیم"
  

 

آمدی... و هزاران شوق آوردی... شعله کشیدم با اینکه خیال می کردم خاکستری 

بیش، باقی نمانده .

... و من در صبور چشمهایت از نو پیله کردم.. پروانه وار گردیدم و گردیدم 

و .... می گردم ... دور عشق، دور تو. می گردم تا شعله ور شود تمام وجودم ...   

و من، از نو من شوم.  

....   

بارها خیس شدم از نرمه احساس، از قطره قطره ی بودن، از تازگی .  

بی چتر! چه حالی دارد باران ..  

و دانستم دنیا با تمام پیچیدگی های ساده اش زیباست، وقتی تو باشی..  

آری ...   

  "این روح من که گرد تو پر می زند منم" .