¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

۱

 

 

 

 

ساعت 3:00 ؛سومین روز از سومین ماهِ سومین فصل... هوای سرد آذر... 

هوای ابری...

 و ردپای بارن  بر گونه هایم  ..

"اشک همیشه نشانه ی غم نیست؛ نشانه به وقوع پیوستن حادثه ای عظیم می 

تواند باشد" 

یادت هست! 

جشنی باشکوه در تنهاییم... کامل نیست امّا.. زیباست! 

آرام و قرار نداشتم..صدای بلندم!!:D  

از آن هنگام تا همین حالا ... صدای تیک تیک ثانیه ها برایم، آوای خوشی 

ست ... قد پیچک خاطره  ها از قد واژه های سرمستم بلندتر است...نمی دانم 

چگونه وصفش گویم... نمی دانم از کجایش بگویم... زیباترین لحظه کدام 

بود؟...  

به انتظار تو ایستاده ام همه وقت!.... گلپوش کن قاب چشمانم را ...

 نبودت خاموشیدن! آفتاب است... نبودت خاموشیدن! سوسو ستاره های بی 

نشان آسمانم خواهد بود... مهربانم باش... من آسمان بی نور نمی خواهم.    

 

"نگاه کن که من کجا رسیده ام 

به کهکشان، به بیکران، به جاودان 

مرا دگر رها مکن 

مرا از این ستاره ها جدا مکن

"

آن روزها و این روزها را فراموش نخواهم کرد هرگز..

فراموش نخواهیم کرد هرگز.. 

و من یادم هست 

و من یادم می ماند

فرداهایمان گلباران .

"