¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

مهر ِ ماه

 

 

چه حالی! دارد وقتی تبسم روزگار سهم تو باشد...

چه حالی! دارد غروب را زیر زمزمه های مهتاب بگذرانی...

نگفته هایی برای گفتن ....

و خواب سبزت، سبزتر تعبیر شود...

زیباتر ببینی ، دیدنی ها را...

..

" خدا را چه دیده ای"را دیدی؟

مهربانی را چطور؟

دیدی چشمهایت حقیقت دارد؟

حالا شباهنگام "امروز امروز" است...و من و ماه رو به روی هم وا می گوییم نام تو را 

و هلهله سر می دهیم قصیده ی بلند بودن را..

نفسم را عمیق تر می کشم... می خواهم تمام عطر ماه را یکجا زندگی کنم.

می خواهم تا زمین و آسمان را یکصدا کنم..

می خواهم بدوم... از اینجا تا خود ماه..

 

۲۴ فروردین

 

"الهی آغاز می کنم با نام تو ای بخشنده ترین و مهربانترین"

معبودا

هنوز تو با منی!!

هنوز جسم تکیده ام! را بر نام بلند تو تکیه می دهم ...

هنوز نگاهم رو به آسمان است...

هنوز آرامم با تو، ای زیبای محض.

...............

هنوز حدیث بودن می سرایم..

هنوز بلند می خوانم..

هنوز رویاهایم را به کرسی می نشانم... گرم می شوم... می خندم...

هنوز اینجایم... تازه ی تازه... تازه تر از امروزِ دیروز!...

تازه تر از تمام روزها و ساعت ها و لحظه ها.

تازه تر از خاطرات باغ سبز ...  آسمان آبی ...  باران یکریز و نرمه ی بهاری.

"الهی با من باش تا اوج بگیرم. آرزوهای بیشمارم را بگیر و لیاقت داشتن

زیباییها را بر من نازل کن." 

..........................................

پ ن :

از صب هی دارم لای تموم دفترها و سالنامه ها و هزار جور یادداشتهای مچاله و پاره پور رو می گردم تا ببینم 24 فروردین چه خبره که من بی خبر منتظرش بودم...

چه خوب که آخر سر یادم افتاد.. امروز تولد 1سالگی وبلاگمه :) ...

خوشحالم که به قوت حضورشما هنوز هستم ... قدم هاتون سبز

عید

 

 

 

بهار آمد.....با یا مقلب القلوب.... با هزاران شوق.... با صدای دهل نوروز....با هفت سین.... با 

شکوفه باران طبیعت... با مهربانی....  

با پول زبان بسته ی بابا ....! و شوق بی پایان خرید مامان....! D :

با همهمه ی دستفروش ها....ترافیک پیاده روها 

با آجیل و شیرینی و شکلات و صف میوه های با نرخ مصوب! 

با لباس نو... 

عید دلنشین در دنیای پرگذر امروز نیز آمد و با تمام شیرینیش 88 را به کنج ماضی فرستاد.... 

تمام دقایق معصومی که حس غریبی داشت.... اما حس قریب من!، تنها هلهله و همهمه ی نام 

توست.... من بیادت بودم پای هفت سین.. پای یا مقلب القلوب...  

من چشم براه قاصدک هستم که برایم عیدی بیاورد.. از جانب تو...برایم وصف کند شکوفه ریزِ 

لبخند تو را... 

من 89 را با تو آغاز کردم 

 

عید مبارک 

 

 

 ............................................................................................ 

پ ن: بدون شرح!!!!!!!!!!!!!