¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

۲۴ فروردین

 

"الهی آغاز می کنم با نام تو ای بخشنده ترین و مهربانترین"

معبودا

هنوز تو با منی!!

هنوز جسم تکیده ام! را بر نام بلند تو تکیه می دهم ...

هنوز نگاهم رو به آسمان است...

هنوز آرامم با تو، ای زیبای محض.

...............

هنوز حدیث بودن می سرایم..

هنوز بلند می خوانم..

هنوز رویاهایم را به کرسی می نشانم... گرم می شوم... می خندم...

هنوز اینجایم... تازه ی تازه... تازه تر از امروزِ دیروز!...

تازه تر از تمام روزها و ساعت ها و لحظه ها.

تازه تر از خاطرات باغ سبز ...  آسمان آبی ...  باران یکریز و نرمه ی بهاری.

"الهی با من باش تا اوج بگیرم. آرزوهای بیشمارم را بگیر و لیاقت داشتن

زیباییها را بر من نازل کن." 

..........................................

پ ن :

از صب هی دارم لای تموم دفترها و سالنامه ها و هزار جور یادداشتهای مچاله و پاره پور رو می گردم تا ببینم 24 فروردین چه خبره که من بی خبر منتظرش بودم...

چه خوب که آخر سر یادم افتاد.. امروز تولد 1سالگی وبلاگمه :) ...

خوشحالم که به قوت حضورشما هنوز هستم ... قدم هاتون سبز

نظرات 5 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:32 http://eternal.blogsky.com

الهی سکوتم را تو قربانگاه تمام هست های یک زبان ساده ای
تولد بلاگتون مبارک

"الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم."
مرسی دوست! عزیز.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:35

اخ جون فکر کنم من اولین نفری ام که نظر میدم...
البته به جز...
مبارک...
تولد۱ سالگیه تلخنده...

مرسی که همیشه هستین..
....
دوباره از علائم جوونیه؟!!

مـــ.2. ـــک چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:00


نـ/چـ/هـ/تـ/مـ/فـ/بـ/گـ/ر/s/ج/ا/خـ/شـ/قـ/
صـ/L/یـ/د/یـ/مـ/تـ/سـ/ا/عـ/24فروردین :
الفبای یک ساله ی تلخنده !

خط خطی هاتان همچنان پویا
/... : (31-32- ... )

وای
چه الفبای درهم برهمی
خط خطی واقعا بهش میاد
...........
مرسی از حضور پویاتون.

[ بدون نام ] جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:25


سلام
.
.
.
نمی خواین بپرسین این روزا تاریخ چنده ؟ ؛)

سلام.
.
.
.
نه..
..
راستی امروز تاریخ چنده؟ ؛)

صنم یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:43

به چشمه ای که آن طرف تَرَک می وزید گفتم:
چرا نه؟بیا به هم بپیوندیم و در هم جاری شویم؛بزرگ شدن را آیینگی کنیم
سرشار از صدای تپیدن...


شاهکار جدید؟؟خط خطی نمی کنین؟

در ضمن این مدت مشغول خوندن کتاب "پله پله تا ملاقات خدا "بودم
واقعا کتاب خوبی بود و به همه دونسته های کم و بیش و ضعیف آدم راجع به مولانا جامه عمل می پوشونه

مرسی که تاکید کردین بخونم!

شاهکار!!!!!!!!
مبالغه می فرمایین

..
چه خوب که خوندین
یادش بخیر
منم یه روزایی کتابهای قطور رو هی تند تند می خوندم
اما یه مدتی تنبل شدم
نمی دونم چرا!!!!!!!
..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد