¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

آغازی از جنسی نو با لطف (اش و ات)

روزهایی را گذراندم که عجیب سخت بود. کشنده...               

خفه کننده... عین کابوس... عین بختک  

هی بغض کردم... هی فرو خوردم... چشمانم تار شد.. 

در عمق آینه گم شدم، در عمق چشمان سرخم. جز مرثیه     

چیزی نمی شنیدم از آینه. 

پیشانیم طاقت سرپا ماندن نداشت، هی به دستم تکیه می داد 

سخت پریشان بوم.. 

نباید به این روزها عادت می کردم.. 

عادت نکردم. 

با تو زمزمه کردم همه ی زخمهای رنگینم را. 

می دیدم.. خوب دیدم که چگونه طاقتم را با صبرت محک زدی.. 

چقدر کم طاقت بودم...نه؟ 

پناه آوردم به نزد خودت که هم رحیمی هم صابر از نوع افضلش. 

خواستم... فقط یک چیز خواستم... که اجابت شد ناله ام 

بلند فریاد زدم: "نپسند خدایم.. نپسند این روزها را" 

و تو مثل همیشه... و بیشتر از همیشه مهربانم بودی. 

... 

حالا چند پله بالاترم، نه اینکه بالاتر رفته باشم قدم بلند تر شده..

از این بالا خوب می بینم و می فهمم ..

می دانم که قدر نعمت دانستن چقد مهم است .

باید مسیرم رو به "آفتاب" باشد .

برنامه دارم... کلی... همه برنامه است نه دیدگاه ..

بودن برنامه – در تقابل با دیدگاه – من را به پاسخگو بودن در اجرای 

آن ها مجبور می کند اما دیدگاه این اجبار مبارک را ندارد. 

باید بدوم عقب مانده ام  

..

نظرات 16 + ارسال نظر
نیپون کوکو دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:20

سلام
چه خوب که باز هم رسیدین به مهربانی خدا...

مسیرتان رو به "آفتاب" باشد همیشه.

سلام
چه خوب که فراموش نشده وبلاگم
مرسی از حضور ۲بارتون

تنها۴۱ دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:32

خو به که دوباره برگشتی می دونستم که دوهفته ای برمی گردی چون می شناسمت

می دونستی دو هفته ای بر می گردم؟
چرا نگفتی
می دونی چقدر می ترسیدم مشکلم حل نشه به این زودیا و حالا حالاها نتونم برگردم
خدا رو شکر که حالا برگشتم
خوشحالم که دوباره اینجایی

پسته دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:14

وای به به ... سلااااااااااااااااااااااااام
سلاااااااااااااااااااااام


۱۰۰تا سلام (به روی ماهم ... هیی هیی هیی !!)

احوالاتتون خوبه دیگه ایشالا ؟؟!!
بابا دلمون پوسید ...

خدا رو شکر که مشکلتون حل شد و دوباره اومدین ...

خوشم میاد اصلا جا خالی نمیدین ... شیییییییییییره

مبارکه ۱۰۰۰تا !! (دونقطه دی !!)


به به پسته
۱۰۰۰ تا سلام( به روی ماه خودم... هیی هیی هیی!!)
خوبم در حد ... در حد .... در حد شما
دل منم پوسید
واقعا خدارو شکر
مرسی ۱۰۰۰ تا... نه ۱۰۰۰۰ تا

سورنا سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:08

سلام
پس بالاخره برگشتی
حالا کی شیرینی میدی؟

آره برگشتم
تولدم
مرداد سال ۸۹
..............
شوخی کردم
نگران نباش
.
.
.
.
.
.
.
آبان ماه تولد یکی از دوستامه اون شیرینی دادنی خبرت می کنم!!

سورنا سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:33

اتفاقا قولشو به منم داده نیازی به خبر کردن تو نیست
همه که مثل بعضیا نیستن!
که تو مهمترین روز زندگیشون
اینطوری بیخیال باشن!

تولد باید مبارک باشه تا شیرینی دادن معنی داشته باشه
نه؟؟؟؟

سورنا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:10

خوب اولی مبارک نبود دومی چی؟

ول کن این حرف ها رو
خودت چطوری؟
خوش می گذره؟
شبها چطوری؟
راحت می خوابی؟
راستی چرا بدخواب شدی؟

سورنا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:14

آره ول کن ایناحرفا رو

خودت چطوری؟
خوش می گذره؟
شبها چطوری؟
خوش میگذره؟
راستی چرا تو دوباره متولد شدی؟

خوبم مرسی
اره خوش می گذره
شبها هم کمی دیر می خوابم مثل خودت
گفتم کهُ آره خوش می گذره
اینم جواب سوالات که گیر ندی بگی چرا جواب نمی دم

سورنا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:41

دمت گرم جواب همه رو دادیا
حتی یکی شم بی جواب نموند حتی
آخریش!!!

گیر بدی گیر می دماااااااااااا
گذشت اون روزهای بد
حالا حالم اونقدر خوی هست که بتونم ....
بگم
بگم
بگم

بوعلی سینا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:29

سلام

خوشحالم که بالا رفتی و فهمیدی چیزهای را که باید مفهمیدی

به امید روز هایی بهتر

زین جمله باک نیست چو نومید نیستم
از عفو شاه عادل از رحمت خدای

سلام
مرسی
شیرینی نمرات رو کی میخوای بدی
خجالت داره آدم تو آمار احتمال بگیره ۷۵/۱۸ و شیرینی نده
تازه معدلم به اون باحالی
تازه ................
منظورم رو از جای خالی فهمیدی؟!!!!
فیزیک رو می گم!!!!!!

سورنا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:29

اوه حسابی ترسیدم
پس sie رو ندیدی!!!

دیدم
قضیه ی بگرد تا بگردیم رو شنیدی
خودت که می دونی حالم چقدر خوبه این روزها
وقتی حالم خوبه ........
دارم واست!!!!

ن.ک پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 16:46 http://http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

صبحدم پیک مسیحا دم جانان آمد
گفت برخیز که آرام دل و جان آمد
قائم آل محمد، شه اقلیم وجود
که به فرماندهی عالم امکان آمد

میلاد منجی عالم بشریت بر شما مبارک باد

مولای من تو می ایی و دیگرانتظارمعنایی نداردمولای من دور از تومینویسم بازمزمه های دلتنگی
مهدی جان بیا

بر همگان مبارک

سورنا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:40

شما بیا ایندفعه رو بیخیال شو
من حسابی ترسیدم آخه
ولی قبلش جواب سوال آخر مطمئنی که دادی!!!!

حالا که اصرار می کنی باشه
بیخیالت می شم
من شیرینی بدم دست از سر کچلم!! بر می داری
کی؟؟؟
آخه به شما بدم پسته شاکی میشه
بنده خدا بهمون بستنی داده
باید جبران اونم بشه
فعلا که نمی شه کسی رو جمع کرد
البته الان نمی تونم
میدونی که!!
حداقل دو هفته بعد
اوکی؟؟

همای پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:18

سلام
خوبه که دوباره برگشتی

مرسی همای عزیز

سورنا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:01

آهان حالا شد
ولی
.
.
.
.
دو هفته بعد ماه رمضونه
حسنی به مکتب نمیرفت!!!!
.
.
.
.درکت میکنم چرا نمیتونی بدی
ولی مشکلی نیست
تو الان بده یه بارم
بعد ماه رمضون بده!!!
قبولههههههههههههههههههه
آره آره آره قبولههههههههههههههههههههههه

راست می گی
بمونه واسه مهر ماه
هم دانشگاه شروع بشه که همه باشن
هم ....

سورنا جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:45

الانم همه هستن
فقط تو بگو کی؟

چی می گی؟
گفتم که دو هفته البته شده ۱۰ روز
که البته از امروز می شه ۸ روز
نٍ می شه

ن.ک یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:10 http://http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com/

عطر بهار نارنج منتظر می ماند
باز هم نوشته ای به نانوشته هایمان افزودیم
منتظرتون هستم

در اولین فرصت مهمانتان می شوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد