¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

فاطمه (س)

 

 

امشب مثل همه شب های با تو، مثل سفره نور ماه، مثل صدای جیرجیرک ها، سبکم، 

 سبک. امشب بعد از مدت ها باز برای تو گریستم. امشب یاد مدینه چقدر با من است. 

 مدینه پیامبر، مدینه فاطمه. چقدر لبخندت واضح و معصوم و غصه دار است بانوی من. 

نمیدانم امشب را به درد باید گریست یا به شوق؟ تو با منی و شب از آن ماست. من و 

  مهر تو. هلال نازک ماه، ناهید، صدای جیرجیرک ها، پنجره باز اتاق، دفترم، همگی 

 از آن توییم. امشب چقدر با من نزدیکی. چگونه احساسم را بگویم که بگویم؟ خود می 

 خوانی؟ امشب چقدر نیازهایم حقیقی ست. امشب را به درد علی بگریم یا فرزندانت؟ 

 امشب را به قصه ی مادری تو، غصه ی دلتنگی ات برای علی بگریم یا به شوق 

 وصلت؟ تو خود میدانستی به علی چه خواهد گذشت. علی راضی تر بود یا تو؟! چه؛ 

 رضای او را هر دو با دلدادگی تان آسان معامله کردید. در نگاه آخرتان چه گذشت؟ 

 چه؛ زندگی را در نگاه آخرتان پل زدید. تمام هستی، هستی اش را به نگاه آخرتان 

 باخت خدا در نگاهتان اشک ریخت!

مادر، امشب را، آغوش و لبخند، میزبانم باش. امشب را که تمام وجودم را به سجده اش 

 می برم، دست نوازش گرش باش. مدینه و مسجد پیامبرش پیش دیدگانم است. مادر، 

 لبخند تو، هوای آنجا دل کندنی نیست. به پاس وجودت امشب شکرگزار خواهم بود. 

 پذیرایم باش.

عزیزترینم، پس از مدت ها برایت اشک ریختم. بغضم شکست. هر چه دارم از توست. 

 ای همه آنچه دارم. بوسه های سیالت امشب در اتاقم موج می زنند. امشب آغوشت برایم 

 بازِ باز است. و من سبکتر از مهتاب در آغوشت آرام گرفته ام. مرا بپذیر. دل و جانم 

 فدای تو.

  

شب شهادت فاطمه زهرا (س)

نظرات 9 + ارسال نظر
. پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:06


شهر بزرگ است تنم
غم طرفی . من طرفی

لحظه های ما هست اند و تنها بهانه ی آفرینش تو را میگیرند
برای هنوز بودن.
کسی چه میداند چگونه سر کردی با به کمین نشسته گان
خوشی هایت؟
کسی چه میداند چه زجری شاهنه هایت را خراش زد؟
..خدا در نگاهتان اشک ریخت به راستی..
باز!!سرد است تبی که در تنم افتاده..
...
..
.

...
..
.

پسته پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:28

اخی !!

چه قدر قشنگ نوشتی !! اشک من یه نفر که در اومد !!

ای خداااااااااااااا !!

منم به همه ی بهمنی ها تسلیت میگم !!

دیشب تو رادیو حدودا ساعت ۲ اینا سخنرانیه شریعتی رو در مورد حضرت فاطمه گذاشته بود !! اینم تیکه ی اخرش بود :

و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم ، باز درماندم :

خواستم بگویم

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه دختر محمد (ص) است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه همسر علی (ع) است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه مادر حسین است

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم

فاطمه مادر زینب است

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.


فاطمه ، فاطمه است.........


نظر لطفته.
متن قشنگی بود
مثل همه ی حرفهای شریعتی
.
فاطمه فاطمه است

سورنا پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:16

تا زخمهای کهنه دل را دوا کنم با ذکر نام پاک تو ذکر خدا کنم

یافاطمه به سجده بگویم به صد نفس مولای من تویی و به حاجت صدا کنم
تا پا نهم به خاک مدینه به یاد تو خاکش ز بهر چشم ترم توتیا کنم
چون آن ضریح گمشده پیدا نمی کنم اندر کنار قبر نبی عقده وا کنم
من عهد بسته ام که بمیرم ز داغ تو عهدی دگر کنم که به عهدم وفا کنم
غمهای آسمان که هجوم آورد به دل رفع غم گران به حدیث کساء‌ کنم
مهدی کجاست تا که به امر ولایتش سرهای دشمنان تو از تن جدا کنم
تسلیت

با سکوت نگاه فاطمه غمگسار آمد علی و زین محنت خدای هم به سوگ نشست
زمین برای همیشه تهی شد ز شه بانوی حقیقت و آسمان را شادمانی از این پیوست
..........
نوشته ی قشنگی بود

ن.ک پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:58 http://yekjomleyekzendegi.blogfa.com

سلام واقعا خرسندم که وبم رو پذیرفتید... با کمال افتخار لینکتون می کنم... منتظر حضور گرم دوباره ی شما... پایدار بمانید

من هم خرسندم...
پایدار و سبز بمانید...

[ بدون نام ] جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 00:41

؟

[ بدون نام ] جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:23


کاش از قلبم به قبرت را داشت
کاش زهرا هم زیارتگاه داشت

نیپون کوکو یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:44


علی در شبهای آخر به فاطمه می گفت:
فاطمه جان هر چند ماندنت چون شمع آبم می کند
اما رفتنت خانه خرابم می کند...
.
.
.
مثل اینکه دیر اومدم...
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟؟؟؟
زیبا وصف کرده بودین حال و هوای بارانی تان رادر شب شهادت فاطمه زهرا(س)


دیر؟؟
نه
این که اومدین برام مهمه... ممنون از حضور همیشگی تون
.................
دگر صبح است و بیداری سزاوار است

این یه تیکه از یه شعر بود همین طوری زدم
سیاسیم نبود!!
.....................
نظر لطفتونه...
...............................

نیپون کوکو یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:47

کبوتر نازکی از میان انگشتانم گذشت
اندوهم را باز می گرداند ؟
سایه های بلند داودی ها
در بامداد و ترنم وای ترانه نی داود
زنگارم سایه های بلند سال را
خنج می کشد....



راستی یادم نبود
برای برد بارسا
تبریک
تبریک
تبریک
از حق نگذریم خیلی خوب بازی کردن.
(برای اینم تاخیر داشتم نه؟)




راستی عجب امتحانی بود امتحان روز شنبه.....


شعر قشنگی بود
.........
مرسی. بستنیه دوستان بیشتر از برد چسبید!!
...............
ای بابا ...

بوعلی سینا جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:10

واقعا این متنت به دلم نشست

به دل خودمم نشست
خوشحالم که بدل تو هم نشسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد