¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

مشتِ دین ...

تا وقتی کوچکی همه چیز بزرگ است. تمام "تر" ها برای "بزرگ" بی معنی است. "مور، چه می داند که بر دیواره اهرام می گذرد، یا بر خشتی خام". وقتی کوچکی، بزرگی نه در نگاه توست، و نه در چیزی که بدان می نگری. سرخی گل سرخ و زردی محبوبه شب، در فهم نگاهت نخواهد گنجید.. زور نزن کسی را بزرگ بخوانی و کسی را بزرگتر..

و مهم اینکه، کوچک که باشی، در "مُشت" جا می شوی. فشرده می شوی. مشت شب، مشت روز، مشت شهوت، مشت زور.. مشت دین. و اینگونه حقارت را زندگی می کنی.

آری، مشتی به نام دین. گرچه می توان – جدای شریعتی و ایدئولوژیزه کردن دین– به جای واژه دین از ایدئولوژی یا هر مکتب دیگر بهره برد؛ اما آنچه برایم مهمتر است، بکار بردن "دین" است. "مشت دین" .

چند روز پیش، بحثی با همکلاسی ها داشتیم در مورد جبر و اختیار و دین.

 سوالی مطرح شد برایم که پس از چند روز فکر نظراتم را در این پست نقل می کنم.

سوال ایجاد شده این بود که براستی "دین برای انسان است یا انسان برای دین؟" چطور می شود که انسانی چون حسین برای دین کشته می شود و هم دین راه رسیدن انسان به هدفش معرفی می گردد؟ و این که لزوما اگر انسان نبود، دین برای چه بود؟

پارادوکس قشنگی ست: انسان در راه دین کشته می شود و دین فقط در وادی انسان زنده می ماند!

انگار هر دوجمله را در عین پارادوکسشان می توان پذیرفت!

اگر انسان نباشد دین کشته می شود و همین انسان که بهانه و شرط زنده ماندن دین است، برای دین کشته می شود. این چه مشقی است که انسان می کند؟ و چرا برای دینی که برای او آمده کشته می شود؟ اصلا بگذارد بمیرد. مگر چه می شود؟ مگر مردن دین چقدر مهم است که برای نمردنش باید انسان بمیرد؟..

اگر نخواهم رادیکال بگویم، می پرسم مگر زنده نگه داشتن دین چه اهمیتی داشت که انسانی مثل "حسین" برایش بمیرد؟ ...

با هر سوال بیشتر به این نتیجه می رسم که آن هایی که برای دین می میرند حتما دلیل محکمی باید داشته باشند. و سعی می کنم سوالم را طور دیگری مطرح کنم شاید ...

در نهایت می رسم به اینکه اصلا دین چطور می میرد؟؟؟... و این جمله ای آشناست.. کمی که فکر می کنم به پارادوکسمان برمی گردم.

آنجا که انسان برای دین کشته می شود و دین در وادی انسان زنده می ماند. که شرط بقای دین وجود انسان بود. و وقتی دین مُرد که شرط بقایش را از او گرفتند!

آری، دین وقتی می میرد که انسان وجود نداشته باشد. یا اگر بهتر بگویم، دین وقتی می میرد که انسان مرده باشد... .

حال انگار می توانم لبخند بزنم: انسانی برای زنده نگه داشتن دین کشته می شود تا "انسان" به ما هو وجود، زنده بماند. پس تمام معامله بر سر انسان بود. نه دین. که دین را اراده ای نیست!

انگار پارادوکسمان قشنگ تر شده. پارادوکسی که هیچ تناقضی نداشت!

به سوال دو جمله ای اولم بر می گردم: "دین برای انسان است یا انسان برای دین؟" و با "واو" عطفی دو جمله را جمع می زنم که "دین برای انسان است و انسان برای دینی که برای انسان است".. روده سخن را که کوتاه کنم به یک و فقط یک جمله می رسم.  

" دین برای انسان است." همین.

دین برای انسان است تا انسان بزرگ شود. تا فرق بین بزرگ و بزرگتر را ببیند. تا اگر کسی را به بزرگی خواند، توانسته باشد. تا نه در مشتی جا شود و نه از عنصری مشت بسازد.. راستی باز آیا می توان از این دین، مشت ساخت؟؟ به گمانم هرگز.

و می توان فهمید که هر گاه دین مشت شد، دیگر برای انسان نیست. بلکه آنگاه دین برای بعضی از انسان هاست! و این قدرت دین نیست. کلاشی انسان است. برای استثمار انسانی دیگر. و اینجاست که دین افیونی می شود. و انسان همانطور که در لوله سرنگی جا می گرفت، در مشت دین هم فشرده و  کوچک و کوچکتر می شود. آنقدر کوچک که فراموشش شود: این دین بود که از برای او بود

(این نوشته فقط نظرات شخصی بود)

نظرات 16 + ارسال نظر
ابلیس یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 18:42

به به پست جدید مبارکا

تیکه می ندازی......
مر۳۰

mar2mak یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 19:26 http://mardomak.blogsky.com


بزرگ که باشی تمام دنیا در مشتت جا میگیرد و هیچ کجا تنگت
نمی آید !
اساسا دین برای انسان تدوین شده و وجود انسان بر دین تقدم
دارد..اما اینکه چرا انسان برای دینی که معلول اوست، گاه
داوطلبانه جان میدهد ناشی می شود از تعصب غریزی انسان
برای صیانت از تملکات خویشتن(قرابت وابستگی دین به انسان
است که سبب ادعای مالکیت انسان بر دین می گردد).
تردیدی پر و پای ذهنم را میپیچد که دین اگر دین باشد هرگز
در جهت صید آدمی(همان شرط بقای دین) برنمی آید!
ولی با اندک تاملی اینطور توجیه میشوم که: علت ظهور دین(انسان) با قدرت اختیار و اراده اش گاه بر علیه دین و نه بر له آن عمل میکند و آن هم به دلیل حقارتی است که برای وجود بلند خویش میپذیرد تا جایی که فراموش میکند :
"این دین بود که از برای او بود"

"انسان با قدرت اختیار و اراده اش گاه بر علیه دین و نه بر له آن عمل میکند و آن هم به دلیل حقارتی است که برای وجود بلند خویش میپذیرد." موافقم 100%؛ گرچه تکلیفم را با جبر و اختیار به هیچ وجه روشن نکرده ام!!

سورنا یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:17

به نام اون چیزی که من همیشه بهش اعقاد دارم و داشتم
مبارکه پست جدید!
منم از اون روز به بعد خیلی فکر کردم
در این شکی نیست که دین برای انسانه
اما
می پرسم مگر زنده نگه داشتن دین چه اهمیتی داشت که انسانی مثل "حسین" برایش بمیرد؟ ...
این سوالیه که هنوزم برای من جواب قانع کننده ای نداره

توام مر30
جواب سوالت فکر کنم این باشه( به نظر من):
انسانی برای زنده نگه داشتن دین کشته می شود تا "انسان" به ما هو وجود، زنده بماند.

پاشا دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:39

سلام فدات شم حالت خوبه حال منم به قول مریم رنگ گلای قالیه برام سر نماز سر سجاده تایید حضور دعایی نثارم کن باشد که...

دیر گاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند لیک پاهایم در قیر شب است

رخنه ای نیست در این تاریکی
در و دیوار بهم پیوسته

سایه ای لغزد اگر روی زمین نقش بندی است ز بندی رسته

نفس آدم ها سر به سر افسرده

روزگاریست در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده

دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد

میکنم هرچه تلاش او به من می خندد

نقش هایی که کشیدم در روز شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هایی که فکندم در شب روز پیدا شد و با پنبه زدود

دیر گاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است

جنبشی نیست در این خاموشی دست ها پاها در قیر شب است

خدا نکنه چرا فدا؟ خوش اومدی.
دعا؛ حتما. دعا می کنم که خدا هم بخواد همونی رو که تو می خواهی.

من شکوفایى گلهاى امیدم را در رویاها مى‏بینم،
و ندایى که به من مى‏گوید:
«گرچه شب تاریک است
«دل قوى دار،
سحر نزدیک است.»
دلِ من، در دلِ شب،
خواب پروانه شدن مى‏بیند.

رادیکال دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 16:22 http://radical84.blogfa.com/

سلام!
به پیوندهای رادیکال خوش آمدید.

افتخاری بزرگ شامل حالم شده.
وبلاگ بزرگی دارید؛با شعر ها و مطالب ناب

پاشا سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 13:16

آمد سحر و هنوز هشیارم من ... خفتند همه کسان و بیدارم من

گیرنده هر صداستم من اما بنگر ... با این همه توفیق گرفتارم من

"نشدی عاشق
نشدی عاشق
ز کجا دانی
چه کشد هر شب
دل من گلنار"
چه آهنگ خوشگلی بهم هدیه دادی پاشا.
شعرات هم مثل آهنگ گلنار حرف ندارن.

نیپون کوکو سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:05

سلام
پست خوبی بود اما من خود را لایق نظر دادن به مطلب رهگذر بغض آلود۰۰:۰۰در زمینه دین نمی دانم
چرا که هنوز سوال های زیادی در ذهن پر رونقم پشت چراغ قرمز اند و هنوز جوابی برایشان ندارم
اما این جمله را خیلی پسندیدم که:


آن هایی که برای دین می میرند حتما دلیل محکمی باید داشته باشند.

ندانستن برایم و برایمان عادی شده و از ندانستن دلهره ای ندارم.
ولی لیاقت... شکسته نفسی بود شاید.

شخصی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:13

واقعابرای چنین مطالبی تاکنون کسی نتوانسته جوابی قانع کننده ای بدهد یا بدست اورد فقط از نظرات دیگران باید استفاده کرد تا یک جواب قانع کننده ای در حد معقول بدست اورد
در اینجا این را می گویم که بله دین برای انسان است و برای انسان ساخته شده و توسط انسان ابقا می شود اما در همین دین قانون ها و ظرافتهایی وجود دارد که انسان عادی را حسین می کند اگر دین نبود حسینی هم نبود این رشادتی حسین بود که دین را پابرجا نگه داشت اما این دین بود که حسین را جاودانه کرد ما امامان و پیامبران زیادی را داشته ایم اما هیچ کدام این گونه جاودانه نشده اند.همیشه به قسمت خالی یک لیوان نگاه نکنید و بگویید که نصف لیوان خالیست کمی هم بگویید که نصف لیوان هم پر است همیشه قضیه ها را دو طرفه قضاوت نکنید
البته باز در این باره میگویم کسی نمیتواند نظر درست دهد...

هرگز نخواستم نصفه ی خالی لیوان را ببینم. ولی شرایط جامعه یمان به سوی ... . یادمان نرود که با دین منحرف و قرآن بر سر نیزه کردن دل قرآن ناطق را به درد آوردند. دین راه رسیدن به خداست و نه چیز دیگر که در این دوره زمانه می بینیم.
بگذریم تا فیلتر نشده کنج خلوتم!!!!

سورنا پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 17:51

و خداوند به پروردگار رحم کرد(هیی هیی هیی)
اینو نوشتم که روزش یادت بمونه!

روزش یادم می مونه.مث خیلی از روزها که یادم مونده.
مث ۱۵ مرداد(روز تولدم تو sie)
مثل 3 آذر
مثل15 فروردین
مثل ...

نیپون کوکو جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:33

دست عشق از دامن دل دور باد!!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟!

می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟!

موج را آیا توان فرمود: ایست!!
باد را فرمود: باید ایستاد؟!

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد...
..
.
(قیصر امین پور)

هزار عهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
.....
...
..
سعدی

*******((((((( تقافر )))))))******* شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 21:56

-:سلام
-:
-:سلام
-:
-:سلام...

-:س ل ا م


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.

نگه جز پیش پا را دید, نتواند,
که ره تاریک و لغزان است.

و گر دست محبت سوی کس یازی,
به اکراه آورد دست از بغل بیرون,
که سرما سخت سوزان است.

نفس, کز گرمکاه سینه می آید برون, ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

نفس کایناست, پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!

سلامم را تو پاسخ گوی, در بگشای!

منم من, میهمان هر شبت.
منم من, سنگ تیپا خورده رنجور.
منم, دشنام پست آفرینش, نغمه ناجور.
نه از رومم, نه از زنگم, همان بیرنگ بیرنگم.

بیا بگشای در, بگشای, دلتنگم.


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر, درها بسته, سرها در گریبان, دستها پنهان,
نفسها ابر, دلها خسته و غمگین,
درختان اسکلتهای بلور آجین,
زمین دلمرده, سقف آسمان کوتاه,
غبار آلوده مهر و ماه,
زمستان است.

زمستان است.

زمستان است.

...

سلام سلام صد تا سلام
...
به به کی بود شعرهای اخوان رو مرور نکرده بودم
خیلی بهم چسبید
مرسی

[ بدون نام ] یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 17:59


به به قالب جدید مبارکا

بالاخره قالبی پیدا کردم که
هم سبک باشه هم بدون اشکال
مرسی

باران یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:27 http://i3aran-i3ahari.blogfa.com/


تمام معامله بر سر انسان بود .... انسانی که گاهی دین را فدای خود میکند و گاهی خود فدای دین می شود ...مرز زیادی بین فداکردنو و فداشدن نیست جز یک فعل ... فعلی که یا تحقیرت می کند ویا تا مرز انسانیت بزرگ میداردت ...
اگر بگویم حسین را شناخته ام کذبی محض گفته ام که نه حسین را دیده ام ونه عاشورایش را اما من حسین های فهمیده ی زیادی رادیده ام که از شجاعتشان مو برتنم سیخ شده است .. .من عاشورای حسین را با له شدن پیکر پسربچه ای ۱۳ساله ٬زیر وحشت یک تانک لمس کرده ام ....
و دین را در تکه های طالب طاهری ... و دین را در جریان سرخ گلوی بریده ی همت .... و دین را در قلم شریعتی ...
و دین را ... و دین را .....٬من دین را در اینها زنده یافته ام !


..........

پارادوکس ستودنی بود ... ذهنم رو برای مدتی در پیچ و خم اما و اگرها گیر انداخت ....

موضوع بعدی اینکه نظری از شما برام ثبت نشده بود(که مورد داشته باشه یا نه ) وگرنه حتما تاییدش می کردم .شاید اشکالی در ثبت نظر پیش اومده باشه ... در هر صورت از حضور گرمتون ممنونم .

ثانیه های خنک از آن روزهای گرم و آفتابیتان

........... صورتی باشید ................


................... باران .................

نوشته ی قشنگی بود. بسیار زیاد خرسندم از حضورتون.
حتما اشکالی در ثبت نظر پیش اومده. ترس برم داشت نکنه خطایی رخ داده از جانبم.
...............................سبز باشید..................................

سورنا یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:33

بابا قالب!

بی خیال. قشنگه؟؟؟؟؟؟؟؟

سورنا دوشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:57

راتستشو بگم قشنگ نیست



































زیباست!

چشات قشنگ نیست
.











منتظری چیز دیگه ببینی!

.

چشات زیباست
چشمات قشنگ می بینه
.

بوعلی سینا جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:09

سلام
به جناب مسطاب جلالت ماب حضرت جنت مکان خلد اشیان
اقای دوازده نیمه شب
خوبین که انشالله اگه بتونی اون تبلیغ بالای وبلاگتو پاک کنی معرکه میشه و دیگر هیچ

سلام به دانشمند فرهیخته
فیلسوف عالی قدر
عجب پسوند هایی گذاشتی پشت سرهم
راستی جنت مکان واسه ...
ما حالا حالا ها هستیم
دوازده نیمه شب درسته ولی زیادی ساعت میشه منظور خودم از این اسم لحظه ی صفره.
تبلیغ با کلیک روی علامت ضربدر پاک میشه کار من نیست از مرکزه چیزی هم واسم نمیماسه فکر نکنی در حال تجارتم.!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد