¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

شب قدر

 

۱۹ رمضان 

 

رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ 

 

 

 

*************************** 

۲۱رمضان  

 

الهی؛

امشب در پیشگاه توام، تویی که مامن خلوت شبانه ام هستی... امشب عزیز، نام اعظمت را که صدا می زنم، تمام وجودم به لرزه می افتد... اگر تو پاسخم نگویی، با که سخن گویم.... اگر نگاهم نکنی از که یاری جویم..

معبودم؛

بر من ببخش کوتاهیهایم را که چشم امیدم به رحمت توست... که تویی امید بی انتهایم..

راهم بنمای که تویی راهنمایم ،.. مرادم.

پروردگارم؛

تو یاری ام کن، تا غافل مباشم و مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن..

امشب را پر از خیر برایم رقم بزن .

 

*************************** 

۲۳رمضان   

  

اَمّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دعاهُ وَ یکشِف ُ السّوء ...

آیا آن کیست که دعای بیچارگان مضطر را به اجابت میرساند و 

رنج و غم آنان را برطرف میسازد ... (نمل-62)

 

خدای بی تکرارِ امشب !

اضطراب زمینی ماندن ، اشک بر قلب مان می چکاند و بی پناهی 

سهمِ شب هایمان میشود .

مگر تو بخواهی و آفتاب را بر پیشانی مان نقش بزنی ..

 بخواه .

نظرات 7 + ارسال نظر
pareparvaz دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:14


رود است علی پاک و زلال است و روان
کوه است علی که استوار است و گران
من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان

* * *
عکستون را که دیدم:

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی دلم آرام شد آنگونه که هر قطره باران غزلی بود نوازشگر احساس که می گفت فلانی !چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و حرف ها از قفس حنجره آزاد و رها در من بی تاب تر از مرغ مهاجر : به کجا می روم ؟ اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر ...

* * *

عکس لطیفی بود و زیباییه عکس پارسال رو هم در برداشت...

سال قبل تسبیح بر روی سوره ی زیبای قدر ....

و امسال تسبیح بر روی دعای لطیف جوشن کبیر....

سلام
متن قشنگی بود مرسی
..
از حسن نظرتون ممنون... دوتا عکس عزیز
التماس دعا
....
تا صورت پیوند جهـــــــــــــــان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمــــــــان بود علی بود


شاهی که ولی بود و وصــــی بود علی بود
سلطان سخــــــــــــــا و کرم و جود علی بود

هم آدم وهم شیث وهم ادریس و هم الیاس
هم صالــــــــــح پیغمبــــــــر و داوود علی بود

هم موسی وهم عیسی وهم خضر وهم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هــود علی بود

مسجـــــود ملایک که شد آدم ، ز علی شد
آدم چو یکی قبلـــــــــــه و مسجود علی بود

آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قــــــــدر
بر کنگــــــره عرش بیفـــــــــــــــزود علی بود

هم اول و هم آخـــــر و هم ظاهـــــر و باطن
هم عابـــــــد و هم معبد و معبود ، علی بود

آن لحمک لحمـــــی ، بشنو تــــــا که بدانی
آن یـــــــــــــار که او نفس نبی بود علی بود

موسی و عصــــا و یــــــــد بیضــــــــا و نبوت
در مصــــــــــر به فرعون که بنمود ، علی بود

عیسی به وجود آمدو فی الحال سخن گفت
آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود علی بود

خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود
آن نور خدایــــی که بر او بــــــــــــود علی بود

آن شاه سرافـــــــراز که اندر شب معــــــراج
با احمــــــــــد مختــــــــــار یکی بود علی بود

آن کاشف قرآن که خــــــــــــدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستــــــــود علی بود

آن شیـــــــــر دلاور که ز بهر طمــــــــع نفس
بر خوان جهـــان پنجه نیالـــــــــــود علی بود

چندان که در آفـــــــــــــاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجــــــــــود ، علی بود

این کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تابــــــــــود علی بود

سرّ دو جهــــــــــــــان جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز که بنمـــــــود ، علی بود

آلفرد سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:14

طاعاتت مقبول..
ببخشید که مزاحم شدم،فقط خواستم بگم:

با چشمان تو مرا به الماس ستاره ها نیازی نیست.
با آسمان
بگو....

:دی

طاعات شمام قبول
مراحمی حاجی!!
با جود تو مرا به مهربانی دنیا نیازی نیست

:دی!!!

pareparvaz پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:38

برای شبی که از هزار ماه بهتر است:

ملاقات در شب آفتابی
شب بود درست مثل همه ی شب ها .ماه نه بدر بود و نه هلال و من درست وسط آسمان صاف و کبود می دیدمش که چه خاموش کز کرده و زانوی غم بغل گرفته و من هم. نشسته بودم تا خدا قدر غصه ام را اندازه بگیرد و دلش به حال این همه بدبختی ام بسوزد و بعد آنطور ها که می گویند تقدیرم را بنویسد.تا من بعد از خوردن یک سحری تمام عیار چرب روی رخت خواب گرم ونرم ولو شوم و فردا صبح اش با خیال راحت بروم سراغ تقدیرم.آخر امشب شب قدر است شب اندازه گیری شب نزول برتر از هزار ماه شب سلام تا مطلع الفجر شب رقم خوردن مرگ و زندگی روزی و حج طاعت و گناه.شب نزول ملایکه شب تحویل دادن کارنامه کاری به امام عصر است تا پای هر کدام را امضایی بزند و همه ی ما با خیال راحت تا سال بعد همان موقع برویم دنبال کار و زندگی مان. مگر نه اینکه سرمان حسابی شلوغ است !اما این کلمات درست مثل یک پازل هزار تکه می ماند که باید بگذاری اش کنار هم تا بشود تصویر تقدیر تو....
* * *
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

شب قدری بود و من با خودم فکر می کردم که چقدر این شب شبیه است به زندگی.مگر نه اینکه گفته اند شب قدر می تواند عمرت را و زندگی ات را تضمین کندو چقدر هم غفلت های شب های قدرمان سایز کوچک غفلت های عمرمان است تنها با تفاوت مقیاس و همین است که وقتی به خودمان می آییم می بینیم شب قدرمان تمام شده و دست هایمان خالی است درست مثل بقیه عمرمان .گاه شب زنده داری ها و دعا و نمازمان در این شب ها آنقدر راضی و خشنودمان می کند که خودش می شود وزنه های سنگین بر پیکر روحمان که می خواستیم سبکش کنیم.
* * *
شب قدر است و طی شد نامه هجر

و اگر چشم بگشایی درهای آسمان را گشوده می بینی به سمت زمین و فرشتگان را که دسته دسته از راه می رسند و نشسته اند در انتظار تو تا اندازه گیری ات کنند.
خودم را نه اما حرف آن دوست قدیمی را دوست تر دارم که می گفت:راه رسیدن به خدا از میان مردم می گذرد...که اینجا باز هم همه چیز در اختیار توست انتخاب کن!در تنهایی یا در انبوه تو خودت را بهتر از هر کس می شناسی سکوی حرکتت برای برنامه ریختن و نقشه کشیدن هر کجا هست باشد تو ماموری برای ساختن خود و زندگی ات.
عجب!پس دنیا حساب و کتاب دارد و من وسط این همه حساب و کتابش افتاده ام در روزمرگی و روزمرگی.و وقتی سال قمری ام می رسد به شب قدر در قلب رمضان یکهو یادش می افتم و گاهی آنقدر به خودم فشار می آورم تا یک قطره اشک بنشیند گوشه چشمم و چشم فرشتگان مقرب خدا را بگیرد تا آن ها هم بروند پیش خدا و برایم سنگ تمام بگذارند...که نمی شود که دریغ از همان یک قطره... بعد با خودم می گویم دچار قبض روحی شده ام و از این کلمات قلمبه سلمبه...و تازه دوزاری کجم جا می افتد که رجب و شعبان را از همین رو گذاشته اند پیش در آمد رمضان.
اما انگار این قبض را و این خواب را هنوز امید بیداری است سر سفره های افطار و سحر و این شب ها...که می گویند در های آسمان رو به ما باز است.
* * *

التماس دعا

چه قدر لذت بردم... بعضی جاهاش حرفهایی داره که تا بحال نشنیده بودم شایدم خوب گوش نکرده بودم !
"وقتی به خودمان می آییم می بینیم شب قدرمان تمام شده"... تو سحری به بنبست خورده بودم!!... جواب سوالم رو بهم دادین... یه دنیا ممنون..
ببخشید کمی دیر شد....التماس دعا..

صنمااااااااااا پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:38

ای کاش همون شب برای پستتون حرفی میزدم!!!
همه حرفهایتان حرف-همه-بود!
عکس زیبا یی هم زدین...چه آشناست:)
الهی و معبودم و پروردگارم....همه این خواسته ها را اجابت می کند!به سخاوتش شک ندارم...شک نداریم!!

همون؟!!!!!!... کدوم؟ :)
چه آشناست :)
*********
به سخاوتش شک نداریم...

م.ک دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:37


سه شب ِ یک شب در میان رو خیلی خوش فرم کنار هم
چیدین .

قدرشناس تمام قدرهای پشت سر باشیم
که برای قدرهای آینده نیز سپاس خواهیم گذاشت .

بله... مخصوصا شب آخر..
که به دلم نشست.. انگار بیشتر!
راضی هستم حسابی! به رضای خدا و پشت سر
قدر قدرهای پیش رو را نیز خواهیم دانست انشا... !!

[ بدون نام ] یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40

به روز شین دیگه..............

به چشم
در اولین!! فرصت

pareparvaz سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17


سلام...کی مطلب جدید می زارین؟از یه ماهم گذشت..

به زودی ...
خیلی عذر میخوام بخاطر تاخیر
و ممنون که حضور دارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد