¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

....

دیرهنگامیست که لحظه لحظه ام... نفس به نفسم..

و تمام آنچه که زندگی نام نهاده ام، به تو پیوند خورده..

ای عزیزترین دلیل بی خوابیهای من...

دیر هنگامیست شبهایم را به رنگ خوشبوی! تو نقش زده ام..

خوابهایم را به روشنی ستاره های دور دست آسمان معطر! ساخته ام...

بازهم بتاب...

بازهم بتاب ای روشنی آسمان دردل شب!

بتاب ای آفتاب روشنگر...

بتاب ای مهتاب شبهای تابستانی...

بوز ای نسیم خنک که از دوردست بر من می تابی!... پنجره باز باز است.

..

زیبایی ها همه تصویر ماتی! از تو هستند و تو اوج همه ی زیبایی هایی....

عطش جانم را فقط وفقط  تو تسکینی...

که هرچه بیشتر چشم دوز ستاره ها و آسمان و مهتاب میشوم.... بیشتر بی قرار "تو"...

همه چیز خوب است و تو باور کن و آسوده بخواب،

فقط کمی ....

                ....  فقط کمی..

                                

                                   تو نیستی و من هنوز بیدارم!

 

 

 

پ ن : به وقت نیمه شب گذشته!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
صنم! سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:18

سلام
اکنون نظر توسط این کاربر نوشته شد!!
عالی بود...براش بعدا یه متن درست و درمون می نویسم!
از کتابایی که گفتین فردا قبل از اذان صبح!!به کتابخونه میرم ببینم کدومو داره
اگه داشت زود خودم می گیرم به شمام نمیگم داشت تا خودم بخونم!:دی
بیگانه همونی که نوشته ی آلبر کامو هست رو میگین؟خوندمش و کتاب جالبیه!
کتابخونه هم اونو داره ولی بقیه اشو باید فردا بپرسم!
نظراتم ۳تاش تایید شد!
نقطه سر خط!

سلام
خب pc منم که درست شد که قراره امروز این اتفاق بیوفته منم می تونم از اکنون استفاده کنم.....
در راستای اصلاح الگوی مصرف و ثبت دقیق زمان بچرخ تا بچرخیم!!!!!!!
:)
...........
الان به من نگفتین؟!!!!!!!
اذون صبح خیلی وقته گذشته ها
.......
بله همون البر کامو....
از همه مهمتر کوری و عقاید دلقک
........
شما اگه وزیر ارشاد می شدید چی می شد!!!!!!!!!!

. سر خط!

تنها41 سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:36

وقتی نفسمان به نفس دیگری پیوند می خورند آفتابمان یکی می شود تمام روزهایمان یکی می شوند وخوابهای دچار بودنمان تعبیر می شود

تعبیر شیرین رویا
همین همنفسی ها
همین یک آفتاب و همه ی همین یکی ها را
بیش بار شکر

رادیکال چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://radical84.blogfa.com

با ماهها فاصله از نوشتن هنوز هم ذوق نوشتنم کور است و اینهمه بهانه برای گفتن را می بیند و نمی بیند.

!
با ماه ها فاصله از نوشتن
و اینهمه بهانه ی لطیف
سکوتتان! خوش رنگ بود

همای سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:51

گر چه با یادش، همه شب، تا سحر گاهان نیلی فام، بیدارم؛
گاهگاهی نیز،وقتی چشم بر هم می گذارم،
خواب های روشنی دارم،عین هشیاری !
آنچنان روشن که من در خواب،
دم به دم با خویش می گویم که :
بیداری ست ، بیداری ست، بیداری !

اینک، اما در سحر گاهی، چنین از روشنی سرشار،
پیش چشم این همه بیدار،
آیا خواب می بینم ؟
این منم، همراه او ؟
بازو به بازو،
مست مست از عشق، از امید ؟

روی راهی تار و پودش نور،
از این سوی دریا، رفته تا دروازه خورشید ؟
ای زمان، ای آسمان، ای کوه، ای دریا !
خواب یا بیدار،
جاودانی باد این رؤیای رنگینم !

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شب ها در سینه ام می دوی



کافی ست کمی خسته شوی

کافی ست بایستی.
...
---------------

شعر خیلی قشنگی بود همای عزیز. ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد