¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

... ریشه داریم...

خورشید، با همه دبدبه و کبکبه اش، لاف میزند گرمای مهربانی را.... صواب را.... 

نورش دروغ است و ریا!! 

من و تو ... ما ... همه دیدیم

چگونه دامن پرچین دشت را بر آتش کشید.... دیدیم و یادمان هست هنوز...

ترس گرمای خرداد بر روح و جان سبزه ها نشسته.... نه اینکه نخواهند.... نمی توانند 

جوانه بزنند..

جوانه های نورس، دشت لاله ساختند....یادمان هست هنوز ..

رفتند یا از ترس رفتن..... دشت در گرماگرم بهار چقدر خشکیده.

ببار باران.. 

نظرات 3 + ارسال نظر
. دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:21


باریدن کدام باران را دست به دعا شویم که این بهار خشکیده ،
به فصل سال برگردد؟!
چشم به کدام روزنه بدوزیم که خورشید شود؟!
آری ؛
یادمان هست پرچینی دشت(به رنگ همان قلم!) ،
یادمان هست هلهله ی پرذوق جوانه های نورس .
که داغشان بر دلمان مُهر شد .
که داغمان بر دلشان مُهر شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
می گویند حادثه ها طی دوران تکرار می شوند !
با همان نتایج ، به شکلی تقریبا نو!
پس ؛
شعر سروده شده ای(1350)در مخالفت با برپایی
جشن های 2500ساله که بیت هایی از آن بی مناسب
با افسوس های خردادی مان نیست!

باز دیو حیله گر بیداد کرد باز مکر تازه‌ ای بنیاد کرد
باز بیت المال را بر باد داد باز گامی در ره غارت نهاد
از خیانتهای این مرد پلید روی ضحاک ستمگر شد سپید
هر زمان جشنی دگر بر پا کند خویش را نوعی دگر رسوا کند
جشن بالیدن به پندار دروغ جشن جان دادن به زیر بند و یوغ
جشن یغما کردن اموال خلق جشن غافل ماندن از احوال خلق
جشن فقر و نکبت و بیماری است
جشن ترس و وحشت و بیزاری است
جشن ویرانکاری و کین توزی است
جشن استبداد و کشورسوزی است
جشن دوران پلید بردگی است
جشن درد و ماتم و افسردگی است
جشن بیداد و ستم بر خلقهاست
جشن استعمار و نفرین و بلاست
..
ای رئیس قاتلان آسیا :) !
بازگو آخر چه می‌خواهی ز ما
ای بزرگ آدمکشان شرم تو کو
از خدا و خلق آزرم تو کو
مکر و نیرنگ و تبهکاری بس است
حبس و بند و قتل و خونخواری بسست
..
عاقبت سر می‌رسد دوران تو دور ظلم و جور بی پایان تو
دور مکاری و خونخواری تو دور بیداد و ستمکاری تو

از خسرو فرشید ورد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نه اینکه نخواهیم .. نمی توانیم جوانه بزنیم ..
اما " ... ریشه داریم ... "

باریدن باران
نه به رنگ سبز!
به رنگ خدا....
.........
تا حالا نشنیده بودم...
شعر قشنگی بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:41

که ریشه داریم در این زمین ِ خشک...
که آب را به روی زمین بسته اند.... مبادا با آب یاری اش هر چه در زیر این خاک مدفون است را به روی کار بیارد...پس می خواهند ریشه ها را بخشکانند!!!
اما...ما خواهیم دید سخاوت ِ آسمان را!!
جوانه ها هنوز در فکر دشت هستند...و هنوز در تکاپو!
و ترس واژه ای بی معنا بود در قاموسشان
پس دست به سوی آسمان تا اجابت شود خواسته مان...
ببار باران..ببار و بشوی هر چه زشتی را!!

می خواهند بخشکانند....
با هوچی گری!!
با تکرار مداوم د..غ!!
اما ته دل ما سست نمی شود که هیچ.... مستحکم تر شده
کینه ها عمیق تر...
چشم ها بینا تر.
کاری که از دستمان بر نمی آید اما
دست به سوی آسمان تا اجابت شود خواسته مان...
ببار باران..ببار و بشوی هر چه زشتی را!!
----------------
۱ تیر کجا و امروز کجا
شین!! شدم حسابی

تنها41 چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 18:37

پست جدیدو بزن
کشتی مارو!

الساعه!!!
..........
کافی نت جای دنجی نیست
اصلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد