جاده انگار کشیده شده تا ... .
من اما در سایه ی سپید تو آرمیده ام.
جاده تا انتها در وراء زندگی ابرها ، در بستر سیاه و زبرش، عمیقاً
خفته.
انتهای راه، گاهی مه آلود و گاهی خورشید وار می شود.
این راه منتهی می شود به آسمان آبی.؟
نکند دیر شود ..
شب شود و سیاهی همه جا را فرا بگیرد!
...
می دانم که در خلال این روزهای جاده ای ، چقدر مشعوفم! و از
حیرت قلبم در میان بحبوحه احساس ، سیر می خندم!
انتهای راه همچنان غرق ابهام ...
امّا ...
من به شوق آغاز دل بسته ام!
وتا بینهایت هستم.
ایمان دارم.