¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

با دستخطی کج و کوله؛ خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

جاده ..

جاده انگار کشیده شده تا ... . 

من اما در سایه ی سپید تو آرمیده ام. 

جاده تا انتها  در وراء زندگی ابرها ، در بستر سیاه و زبرش، عمیقاً 

خفته. 

انتهای راه، گاهی مه آلود و گاهی خورشید وار می شود. 

این راه منتهی می شود به آسمان آبی.؟ 

نکند دیر شود ..

شب شود و سیاهی همه جا را فرا بگیرد! 

... 

می دانم که در خلال این روزهای جاده ای ، چقدر مشعوفم! و از 

حیرت قلبم در میان بحبوحه احساس ، سیر می خندم! 

انتهای راه همچنان غرق ابهام ... 

امّا ... 

من  به شوق آغاز دل بسته ام!  

وتا بینهایت هستم.  

ایمان دارم.