...
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
می گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم
بی حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی
کاینست طریق آشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
"یا رب" به خدایی خداییت
و آنگه به کمال کبریاییت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی طلبی ز دل رها کن
یا رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شده ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
بی باده او مباد جامم
بی سکه او مباد نامم
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غمی او مباد روزم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
سلام ... اول از این که واااااااااااای !!پخیلی وقته که نیومده بودم !!
این یارو موزیکه چه قدر قشنگه !!!!!
اخی ... شعرش خیلی بهم چسبید !! با این که زیاد از شعر سر در نمیارم اما این یه مورد خیلی قشنگ بود ...
طبع شعر همینه ها !!!
شیرهههههههههههههههههه !!
سلام ... اول از این که واااااااااااای
خیلی وقت بود نیومده بودین!!
خوش اومدین
و ....