هنگام غروب که خورشید آسمانش را به آتش می کشد،
آنگاه که ماه شکوه ماهتابش را در شب چشمانم ورانداز می کند،
وقتی که در آینه مژه ای زیر چشم چپم.. نه، راستم، تاب میخورد،
.
.
چیزی در دلم فرو می ریزد..
انگار، جایی دیگر، زیر آسمانی به همین رنگ، حادثه ای همزمان شده است.
قلبی به همین شکل تپیده؛ دل کسی فرو ریخته است..
دو چشم در قلعه ماه به هم گره خورده اند..
دو قلب در غروبی نازنین گرفته اند؛ برای هم..
و پلکی که نوید خبری را می دهد: ...........!
به شعور آسمان و زمین ایمان می آورم و می دانم که آنچه در ما، من و
تو، جریان دارد.. مقدس است.
سلام
فکر کنم اینجا هم اول شدم
چه میکنه این سورنا
وقتی که در آینه مژه ای زیر چشم چپم.. نه، راستم، تاب میخورد،
راستی چشم چپ و راست چه فرقی میکنه؟
سلام
شرمندگی بد دردیه
عذاب وجدانم بزاری روش غیر قابل تحمل میشه
امروز اساسی شرمنده شدم
ناخواسته تقصیر من بود
.................
آره اولی
چه میکنه این سورنا
.....................
فرقی ندارن!!!
هنگام غروب و پلکی که نوید خبری را می دهد...
به انتظار نشستیم تا شاید ما نیز...
و چه زیباست این همه احساس مشعشع
تا شاید ما نیز...
و چه زیباست !!
وقتی مژه ای روی گونه می نشیند،حس دوگانگی سرشاری
حوالی خیالات،احاطه مان می کند،شبیه استکانی که
ته نشینی دانه ی چای را مجوز نمی دهد!
دوختن نگاه به قلعه ی ماه یعنی امید به بازگشت کاگویای
آسمانی هست هنوز،یعنی روی ریسمان گردون جا برای
گره زدن هست هنوز.
پاسخ این دوگانگی چیست؟
یعنی امید به ...هست هنوز
یعنی امید به ...هست هنوز
یعنی روی ریسمان گردون جا برای گره زدن هست هنوز
بی خیال
بحث به اینجا نکش تجربه خوبی بود
همش هم تقصیر خودم بود
دیگه ادامه نده چون حسابی ناراحت شدم نوشته رو دیدم!
شد دیگه
نه؟
اگر بیهده زیباست شب برای چه زیباست شب برای که زیباست شب یک کوچه انطرف تر خود بهشت است
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم !
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره !
محمد صالح اعلاء
در ابتدا یا انتها !.... نمی دانم شاید هنوز جایی برای گره زدنو گره خوردن باشد
شاید هنوز امیدی هست
و این را چشمهایمان اثبات میکند ... چشمهایمان که به زیبایی عادت کرده است .... ای کاش کمی هم نگاه هایمان زیبا می شدند
برایتان زیباترین گره را آرزومندم ... گره ای که بگشاید تمام گره هایتان را
.......................باران ...................
در ابتدا یا انتها !....یا میان راه... نمی دانم
هنوز امیدی هست
و این را چشمهایمان اثبات کرده
زیباترین آرزوی ممکن را پشت سرم پاشیدید
آرزوی من برای شما: آرزوهایتان زوده زود برآورده بشه
ایشاا...
سلام بابا پوسیدیم
پس این sie کی دوباره راه میفته!!!!
آره
راست می گی
مدیر خانوم پاک مارو از یاد برده
منم در حال پوسیدنم
هنگام غرق شدن ستاره ها در پچ پچی عمیق
هنگام خو گرفتن احساس ها در محبی عجیب
هنگام گم شدن کینه ها در دستهایی غریب
هنگام پر شدن قلبها از شوقهای نجیب
و.....
به حس تازگیت وبه شوق زندگیت وبه عشق بندگیت افتخار می
کنم
تنها برای تو
خیلی خوشگل نوشتی
خیلی زیاد
منم به داشتن دوست خوبی مثل تو افتخار می کنم
کاش هفت روز پیش هرگز وجود نداشت!
زیبا نوشتید.
!!!!!!!!
نظر لطف شماست
خرسندم از حضور ۲بارتون.
من رشته محبتت را پاره کردم تا گره خورد و نزدیکتر گردد
دی جام با فغان همی گشت گرد می
کز این سبو ملولم و مستانم آرزوست
سلام
افتخار میدید مارو لینک کنید
نــــــــــــــــــــــه
مبارکه
بالاخره را انداختی
jh